سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نوشـته های یه مـامــان

سلام مؤدب

نمیدونم بچگیاتون کارتون ای کیو سان رو میدیدین یا نه ... کارتون جالبی بود ....

 

ماجرا درباره پسر باهوشی بود که با چند تا بچه هم سن و سالش توی معبد زندگی میکرد و یه ژنرال حاکم اونجا بود که یکم ناقلا بود و همش برای ای ایو نقشه میکشید و سوال و چیستان و مسابقه طرح میکرد تا نشون بوده اونقدرام اون باهوش نیست و همش میخواست ازش ببره ولی نمیتونست ....

بعدها که کتاب داستانشو خریده بودیم ، پشتش نوشته بود که این یه پسر واقعی بوده که شاهزاده بوده و  حکومت پدرش سرنگون شد و خانواده اش تبعید شدن و اون هم به معبد فرستاده شد ..... 

ای کیو هم یه مادر داشت که با مستخدمش دور از ای کیو زندگی میکرد و با اینکه ای کیو گاهی بهش احتیاج داشت و ازش مهربونی میخواست ولی مادرش همیشه بهش پشت میکرد و اونو تنها میذاشت !

چند باری هم ای کیو یاد مادرش می افتاد که وقتی کوچولو بود افتاد زمین و با گریه دستاشو دراز کرد به طرف مامانش که بغلم کن ولی مامانش روشو برگردوند و رفت و اون با گریه خودش روی پای خودش ایستاد .... 

ما اون لحظه تو عالم بچگی دلمون برای ای کیو کباب میشد ! تو دلمون میگفتیم چ مامان بدجنسی ! چرا کمکش نکرد ؟ مگه ای کیو رو دوست نداره ؟؟؟؟دلم شکست
چند بار هم که ای کیو به دیدن مادرش میرفت ، خیلی خشک و رسمی همدیگه رو میدیدن و میرفتن ....
ولی هیچ بار نشد که ای کیو از مادرش با احترام یاد نکنه یا بگه مادرم منو دوست نداره !

فقط یه بار که ای کیو سخت مریض شده بود مادرش اومد و ازش مراقبت کرد این دیگه اوووووج محبتش بود ! 
یا گاهی از دور اونو نگاه میکرد و اشکشو اروم پاک میکرد و این نشون میداد که پسرشو دوست داره ....
ولی برامون قابل هضم نبود چرا مادرش با اون اینطوری رفتار میکنه !!!باید فکر کرد

ولی بزرگترا میگفتن که مادرش بخاطر اینکه ای کیو مرد بار بیاد و بتونه خودش روی پای خودش وایسه بهش محبت نمیکنه !

حالا ما اینهمه بچه هامونو لوس میکنیم و هی بغل میکنیم و میبوسیم ....
هی قربون صدقه شون میریم و هر چی داریم برای اونا میذاریم و سعی میکنیم از خودمون کم کنیم و به اونا بدیم ...
هی تو کارا کمکشون میکنیم ، کاراشونو انجام میدیم ، هر چی خواستن براشون در حد توان تهیه میکنیم 
.
.
.
بعد یه روز که یه خواسته ی نا به جاشونو عملی نکنیم میشیم مامان بد !!!

حالا اگه فقط بچه ی ادم بگه چ مامان بدی زیاد مهم نیست . بچه است نمیفهمه که خیلی از کارای بزرگترا برای تربیت درست اوناست ولی ادم میمونه که چرا ادم بزرگا هم همینو به ادم میگن !!!

البته وقتی چندین بار به بچه گفتی مشقاتو بنویس ولی هی نق زده و تلویزیون دیده و ننوشته ، خب بچه اس
وقتی یه عالمه تکلیف داشته ولی به ادم نگفته ، خب یادش رفته
وقتی تا لحظه ی اخر داری تند تند کمکش میکنی تا بنویسه و عین مرغ سر کنده از این اتاق به اون اتاق میدوئی تا جوراب و تل و شونه و روپوش و کتاب علومشو بیاری و غذا رو لا به لای این کارا جلوش میذاری و کیفشو اماده میکنی و خوراکیشو براش میذاری و عینکشو تمیز میکنی و میذاری چشمش ، چند تا غر و حرف هم بهش میزنی  اینجا کارت اشتباست ! غر معنی نداره !
و در جواب اینکه مامان دیرم شد من نمیرم مدرسه و میزنه زیر گریه ، قاطع و محکم میگی که : میری و پای اشتباهت می ایستی . 
و بچه رو که داره زار زار اشک میریزه که نمیرم .... و میذاری بیرون و در رو میبندی ! و از پشت در بهش میگی برو .... برو و الکی گریه نکن که بیشتر دیرت میشه ..... اینها همه نشون از یه مادر سنگ دل داره !
و همه ی این کارا رو وقتی جلوی بابای بچه انجام میدی ، خب پدره ! عاطفه داره ! حق با بچه است خب ! کوچیکه نمیفهمه ! باز هم همش تقصیر توئه خب ! چرا توجه نداشتی به کاراش ! و .....


خب اون مادری که میخواسته بچه اش مستقل بار بیاد مادر ای کیو بوده ! تو که نیستی ! اون بلد بوده چیکار کنه ! اون تربیتش از اول درست بوده !!!
هیچ کسی هم نمیتونه بگه مادر ای کیو عاطفه نداشته ولی تو باید ماااااااااااادر باشی ! پر از عاطفه و عشق ! پر از مهر و عطوفت ! زشته این رفتارا ! واح واح واح !!!
قدیما مادرا تا صبح بالا سر بچه های تب دارشون بیدار میموندن و هی پاشویه اش میکردن ! مادرای امروزی اصلا هیییییییییچ ! یه شربت و قرص میدن به بچه میرن تخت میخوابن تا صبح !
اصلا دوره زمونه بد دوره ای شده !!!

مادر هم مادرای قدیم !مشکوکم


نوشته شده در دوشنبه 93/2/29ساعت 11:1 صبح توسط سایه نظرات ( ) |


Design By : Pichak