پيام
+
شب عمليات ، من جلو بودم و علي پشت سرم.
به دو به سمت خاکريز مي رفتيم. از زمين و آسمان آتش دشمن مي باريد.
در يک لحظه کلاه از سرم افتاد. علي داد زد: «کلاتو بردار!» خم شدم کلاه را بردارم که حس کردم يک گلوله از لاي موهايم رد شد و پوست سرم را خراش داد!
برگشتم به علي بگويم «پسر! عجب شانسي آوردم» ...
گلوله توي پيشاني علي بود...

هما بانو
93/6/25
سايه سادات ツ
نوشته مهدي پورامين
..: *شيرازي*:..
:(
❀حرف دل
@};- الّلهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم@};-
هما بانو
الّلهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم