سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نوشـته های یه مـامــان

سلام

دخترم یه دوست داره به اسم پارسال . پارسا نه . پارسال ! بله ... ایشون پسر نیستن . دخترن ! البته از رنگ صورتی هم خوششون میاد . هم کلاسی دخترم هم هستن . بیشتر اوقات هم خونه ی ما تشریف دارن .

یه چند وقتی بود دخترم همش از رفتنش به مهد صحبت میکرد . یه جوری از مهد و معلماش و دوستاش و کارایی که اونجا میکردن و اسباب بازی های اونجا تعریف میکرد که انگار واقعا میره مهد ! یه بار ازش پرسیدم میخوای بری مهد قرانی ؟ دیگه از اون به بعد مهدش عوض شد و دیگه توی خیالاتش میرفت مهد قرانی . هر وقت کسی زنگ میزد یا ازش میپرسید مدرسه میری یا نه میگفت مهد قرانی میرم . اونجا بچه ها همه قران میخونن و دستاشونو کنار گوششون میذارن و قران میخونن !!! یا اینکه میگفت اونجا دایناسور داره و ما سوار دایناسور میشیم و بعدشم تاکید میکرد که دایناسور اسباب بازی . اون قدر با اب و تاب تعریف میکرد که خودمم شاخ در می اوردم . دیگه هم خودم ( با اینکه فکر میکنم بچه ای که مادرش شاغل نیست توی خونه باشه بهتره ) و هم خواهرام به این نتیجه رسیدیم که گناه داره بچه این قدر دلش میخواد رو نفرستیم مهد . یه روز دستشو گرفتم و بردمش یه مهد کودک قرانی . مهدش کوچیک بود یعنی حیاتش فقط جای پارک یه ماشینو داشت که توش فقط یه الاکلنگ بود . ساختمونشم یه همکف و زیرزمین ، شاید 70 متری . زیر زمینش مال پیش امادگی ها و یه اتاق از همکف مال بقیه ی بچه های کوچیک تر .

 
همون اول که وارد شدیم بچه های کوچیک تر ( حدودا 15 نفر ) توی حیاط مشغول بازی بودن . دخترم زیاد کنارم نایستاد و رفت کنارشون و زود باهاشون جور شد . منم رفتم و شرایط ثبت نام و لیست وسایل مورد نیازو  گرفتم و تا خواستم دخترمو بگیرم که بریم دیدم زد زیر گریه ! مربی بچه ها هم ازش دعوت کرد باهاشون بره سر کلاس . منم بیرون منتظر ... دونه دونه مادرا اومدن برا بردن بچه ها و کلاس تموم شد و بچه ها ریختن بیرون و مام برگشتیم خونه . فقط یه چیز باعث شد کمی تردید کنم اونم این بود که اونا گفتن بچه باید دستشوئی رفتنو بلد باشه و خودش تنهایی بره دستشوئی و وقتی من گفتم حالا شماره ی 1 رو اگه خودش تنها هم بتونه مطمئنا 2 رو تنهایی نمیتونه ، اونا گفتن یه شماره تماس بدین هر وقت پیش اومد براتون زنگ بزنیم بیاید کارشو انجام بدید و برگردید !!!!!

 
یادم افتاد که تابلوی معرفی یه مهد قرانی دیگه هم به چشمم خورده بود که البته این نزدیک تر بود و مشکل دستشوئی هم نداشت چون مدیرش گفت که اگه به مربی بسپارید همراهش میره و کارشو انجام میده . ساختمون اینجا با اولی فرقی نداشت . همون حیاط کوچیک و همون همکف و زیر زمین . با این تفاوت که اونجا کلاسشون همکف بود و اینجا کلا زیر زمین مهد بود و همکف محل زندگی مدیر و اونجا اقلا یه الاکلنگ داشت که اینجا یه موتور پارک بود تو حیاطش ( نمیفهمم اینم شد مهد که براش تابلو هم میزنن ؟) کلاساشم اون قدر بی در و پیکر بود که خودم بدم اومد ولی باز به خاطر دستشوئی بردن شون داشتم به اونجا فکر میکردم که متوجه شدم یکی از بچه ها که کمی هم بزرگتر بود همون اول اشنایی با دخترم اذیتش میکنه و به من و مربی میگه از دخترم خوشش نمیاد و اونو دوست نداره . بعد جلوی من هی دخترمو اذیت میکرد  و لباسشو میکشید و انگولک میکرد !!!!!


یه مدت خواستم خودش کارای دستشوئی اشو انجام بده ، ولی دیدم نه ! خانوم تنبل تر از این حرفاست و دلش میخواد حتی اونو سر پا بگیرم چه برسه به تطهیر شماره 2 ! گفتم اصلا نخواستم بره مهد . بذار تو خیالاتش بره این جوری همه مون راحت تریم . بذار خودش بتونه از پس کاراش بربیاد بعد .....

* باورتون میشه هنوز گاهی توی بیداری خودشو خیس میکنه ؟ امروز هم گفت مامان بریم دستشوئی ! گفتم تو برو من میام . گفت با شلوار خیس چجوری برم ؟ سرم سوت کشید ! تو چرا دستشوئی تو زودتر نمیگی هان ؟ بزنم لهت کنم ؟ دست میزنم میبینم خشکه ! بهش میگم تو هنوز نمیفهمی خودتو خیس کردی یا نه !؟ ( خواهش میکنم احساساتی نشین ! شما که قرار نیست فرشمونو اب بکشین ! شما که سیصد بار یه چیز نگفتین و باز  همون اش و همون کاسه ببینین !  اونم خیس بکنه و راه بیوفته تو خونه بگرده و مثلا از ترس دعوا شدن چیزی هم نگه !!! خب منم ادمم ! ظرفیتم حدی داره ! خب چیکار کنم ! چرا اون جوری دارین نگام میکنین ؟ بچه ندارین بفهمین چی میگم که !!!! ) باباش میگه وقتی بچه متوجه نمیشه چرا دعواش میکنی ؟! اخه میشه دعوا نکرد ؟ دختری که عین بلبل (نه عین کلاغ )صبح تا بوق سگ هی حرف میزنه سر ادمو میخوره بعد دستشوئیشو نگه یا نفهمه !!! حالا فکر کنین سر اون شماره ی ? چه هااااااااااا که نکشیدم . هنوزم گاهی ....  فکر میکنین اگه ببرمش دکتر فایده ای داره ؟

* برای کاری شناسنامه ها رو اوردیم کنار تلفن و مشخصات رو به کسی گفتیم و شناسنامه ها همون جا موند . کمی بعد توی خواب اسم مونو مورد عنایت قرار داد !  شناسنامه هامونو تصور کنین وقتی اب کشیده و خیس بالای بخاری خشک شده به چه صورت دل انگیزی در اومد !  بله درست فهمیدین تو خواب هم کنترل ادرار نداره !!!!

*  این قضیه ی دوست های خیالی برامون تازگی نداره . پسر خواهرم هم دوست خیالی داشت . اسم دوستاشم مهران . کهران . شهران ( همه رو هم وزن مهران بخونین ) کلاله پلاله  بود .... دخترم اون قدر بعضی وقتها خیال بافی هاش زیاد میشه که میخوایم سرمونو بکوبیم به دیوار  ! گاهی اون قدر حرف میزنه که ............. نمیدونم ولی میگن بچه های خیال باف با هوشن ! از اعماق وجودم امیدوارم این تحملی که میکنیم نتیجه ی خوبی داشته باشه !!!!

* وااااااااااااااااااای کی هوا گرم میشه ؟ من از سرما خوشم نمیاد !!! من هم بچه ی تابستونم هم بچه ی گرمسیر . اصلا طاقت سرما رو ندارم . بیهوش شدن توی گرما برام لذت بخش تر از بهم خوردن دندونامه !!! چیه همش باید با شال و کلاه و دستکش و کاپشن و لباس دوبله بچه رو ببری بیرون و بازم که اومدی خونه سرما خورده !از هر چی سرفه و تب و سرماخوردگیه بدم میاد ! از هوای ابری و گرفته حالم بد میشه ! بارونو دوست دارم اما  نم نم  و اینکه زمین و لباسو گل نکنه و باعث سرماخوردگی نشه .  از برف خوشم میاد ولی وقتی داره اب میشه از گل و شل اش بدم میاد و لیز خوردن هاش ! ولی با خورشید حااال میکنم . با اسمون ابی . با گرما .  وااااااااااااااای کی هوا گرم میشه ؟ واااااای کی میخواد توی این سرما به مسافرت !!!!

* به شوهرم میگم سردمه ! میگه خب لباس بپوش میگم از این بیشتر ؟ یه لباس کاموایی یقه اسکی با جلیقه و جوراب دیگه چقدر ؟  چه سالهای قبل با یه لباس بهاره تو خونه میگشتیم و کیف دنیا رو میکردیم !!! حالا نمیشد بهار هدفمند میشدیم ؟

* باز یه نفر اومده و گفته یکی دیگه از دوستام تصادف کرده و مرده ! خاله ارزو ... اگه راست باشه  چند وقت قبل گفته بود عقد کرده ! با اینکه ?? سالش بود اما تجربه ی زیادی توی مهد کودک داشت .....

* پاسپورت مون اومد  

* شکلکای پست قبل انگار خیلی مورد توجه قرار گرفت  قابل تونو نداشت ! خواهرم سحر نوشت الهی فداشون بشم !!!!

* اووووووووووف چقدر نوشتم ! شب بخیر  شمام خسته نباشین


نوشته شده در سه شنبه 89/10/28ساعت 10:2 عصر توسط سایه نظرات ( ) |


Design By : Pichak