سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نوشـته های یه مـامــان

سلام

این داستان واقعیه ... ( حدودا سال 70 شمسی )

شیفت عصر بود و پسرهای 9 - 10 ساله ساکت و اروم سر کلاس نشسته بودن . در اون سالها هنوز معلم ها حاکم کلاس بودن و بچه ها توی کلاس جرات حرف زدن هم نداشتن .
یه بوی ناخوشایندی به مشام معلم رسید و بدون هیچ معطلی پرسید : امروز کیا سبزی خوردن خوردن ؟
چند تایی از بچه ها دستاشونو بالا کردن و گفتن آقا ما
معلم این بار دایره ی کاوشش رو تنگ تر کرد و پرسید کیا تربچه خوردن ؟

یکی از بچه ها بی خبر از همه جا با افتخار دستشو بالا اورد و گفت ما
و صدای شترق توی کلاس پیچید !

* چند درصد احتمال میدید اون بچه ی کتک خورده مقصر بوده ؟

* شیفت عصری ها همراه ناهار سبزی خوردن بخورین دیگه خطر کتک خوردن از بین رفته !تو این دوره زمونه احتمال کتک خوردن معلما بیشتره !!!

 

* روز معلم بر همه ی معلما مبارک . آسمان جون . نازنین جون . محبوبه ( زندگی زیباست ) - نگار مامان محمد مهدی و خانوم قیومی و  ... همه تون خسته نباشین ....

* این روزها بد جور بچه درس خون شدم !!! هم امتحانای غیر حضوری در پیش دارم که حتی یه دور هم فکر نکنم برسم کتابا رو تموم کنم و هم این هفته امتحانای اخر ترم زبانه !  از هفته ی بعد هم ترم بعدی زبان شروع میشه که برای خودش کلی کار و تکلیف داره و درسام هم باید بین این کلاسا بخونم ! از دوستان عزیز بیکار تقاضا مندم لطفا سر منو بخارونن !

* یه دختر مثلا با کلاس وقتی سوار صندلی جلوی تاکسی شد یه شکلات از کیفش بیرون اورد و پوستشو پرت کرد بیرون ولی باد اونو برگردوند توی صورت راننده و افتاد زیر پا ! دختره فقط یه نگاه کرد ولی عین خیالش هم نبود ! به این میگن تربیت و کلاس و پرستیژ ؟

* ایستاده بودم کنار سبزی فروش دوره گرد ( همینایی که با وانت سبزی میفروشن ) یه زن و شوهر جوری با فروشنده صحبت میکردن انگار با هم کمی اشنایی دارن . وقتی اونها رفتن کنار پای من یه 500 تومنی افتاده بود . فروشنده ازم پرسید مال شماست ؟ گفتم نه . گفت پس مال اون اقاست برم زودتر بهش بدم ...
اون اقا کنار خونه اش ایستاده بود و هنوز نرفته بود داخل ...
راننده زود سوار ماشینش شد و صدای سبزی خوردن ... سبزی خورشتی ... اسفناج بورانی ... ترخون و مرزه خشک کردنیش دور و دور تر شد . برگشتم ... اون اقا هنوز بیرون خونه اش مشغول بود و راننده حتی یه توقف نکرد ازش بپرسه !!! 

* از مغازه دار نزدیک خونه مون ناراحتم . یه خانومه میانساله که وقتی تنها بودیم خیلی احترامم میکرد ولی یه بار وقتی چند تا از همسایه هاش توی مغازه اش ایستاده بودن یه رفتار خیلی بدی باهام کرد که تا رفتم بیرون صدای ترکیدن خنده ی همه شون اومد ... دیگه نمیتونم ازش خرید کنم ! حیف شد مغازه بعدی زیاد نزدیک مون نیست ... چرا بعضی ادما این جورین ؟ توی خلوت احترام میکنن ولی جلو جمع ادمو ضایع میکنن تا خودشونو جلوی دوستاشون خوشمزه نشون بدن ؟

پنج شنبه نوشت : نفس عمیق میکشم ... هاااااااااااااه ... هنوزم بوی یاس پیچیده ... یاس خوشبوی خاکی ... یاسی جون هنوز صورت قشنگت جلوی چشممه دوست داشتن

* امتحان زبانم شد 100 ! هوراااااااااااااا


نوشته شده در یکشنبه 90/2/18ساعت 11:27 صبح توسط سایه نظرات ( ) |


Design By : Pichak