سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نوشـته های یه مـامــان

سلام

چند روز پیش ، صبح موقع بیرون رفتن با دخترم مثل همیشه دستمو توی جیب مانتوم بردم تا از داشتن کلید و پول مطمئن بشم ، که دیدم کلیدم نیست !
یعنی چی !
اون جیب ... دوباره جیب قبلی ...
نبود !
من مطمئن بودم که از جیبم بیرونش نیاورده بودم !
باز دو تا جیبامو چک کردم . نبود !
گفتم اشکال نداره کلید زاپاسمو میگیرم ...
هر جا رو گشتم نبود ... اصلا هر دو تا کلید انگار اب شده بودن رفته بودن تو زمین !
طفلک دخترم دم پله ایستاده بود و هی صدام میکرد و منم اونقدر گشتم تا اخرش دیرمون شد و مجبور شدم لای در رو باز بذارم و برم !

وقتی برگشتم خونه ، کل وسایل رو زیر و رو کردم و اخرش کلید زاپاسم پیدا شد . جایی بود که قبلا هم گشته بودم !
بعدا به شوهرم گفتم اونم خبر نداشت ...

فردا صبحش باز دستامو کردم تو جیبم که مطمئن بشم کلید و پول دارم که دیدم کلید زاپاسم نیست !
یعنی چی !
اون جیب ... دوباره جیب قبلی ...
نبود !
من مطمئن بودم که از جیبم بیرونش نیاورده بودم !
باز دو تا جیبامو چک کردم . نبود !
دیگه داشتم جوش می اوردم و میخواستم بازم لای در رو باز بذارم که دیدم کلید اصلیم دراز به دراز جلوی پله ها افتاده !!!
یعنی من یه مدت همینجور مات و مبهوت موندم که یعنی چی ! چرا کلیدام جا به جا میشن !!!
نکنه کار جیم نون باشه ....
بعضیا میگفتن که جیم نون ها گاهی چیزایی که لازم داشته باشن برمیدارن و ما اونارو گم میکنیم ... یا مثلا گاهی جیم نون ها از روی بازی یا مرض میان با ادمها قایم موشک بازی میکنن !
یعنی ... کار ... جیم نون هاست .... ؟؟؟

وقتی برگشتم خونه رو زیر و رو کردم ولی کلید زاپاسم نبود که نبود !
هر چی دعا و بسم الله هم گفتم فایده نداشت ....
از شوهرم هم پرسیدم ولی اونم خبری نداشت !
همش تو فکرش بودم و دیگه نزدیک بود کلیدمو بندازم گردنم که پسرم کلید زاپاسمو انداخت رو زمین و گفت مامان اینو بگیر کلید خودتو بده !!!!!!
با عصبانیت گفتم تو اینو برداشته بودی ؟
اره
بی اجازه ؟ نمیگی من لازمش دارم ؟ کلید خودت کجاست ؟
تو ساختمون نیمه کاره جا گذاشتم !
یعنی جلو خودمو گرفتم جفت پا نرفتم تو سینه اش !

* از این تعداد شهید گمنامی که جدیدا اوردن ، چندتایی سهم شهر ما شد ...

محل تشییع و نماز خوندن براشون توی امامزاده ی شهرمون بود .
بعد از نماز ، گفتن خانوما و اقایون برای این شهدا خواهری و مادری و پدری و برادری کنین و تنهاشون نذارین و تا دانشگاهها همراشون باشین . اتوبوس هم اماده است ...
من توی دلم با حسرت گفتم چرا میخوان این شهدا رو ببرن توی دانشگاهای دور شهر ... چرا همینجا خاکشون نمیکنن تا بتونیم هر از گاهی بریم سر مزارشون ...
هاتفی از غیب انگار زد تو سرم که ای خاک بر سر ! همین امروز که داشتی می اومدی از کنار دو گلزار شهدا رد شدی ... یکیشو فقط نگاه کردی و گذشتی و فاتحه اشو در حال راه دادی اون یکیشم اصلا متوجه اش نشدی . دهنتو ببند و ساکت باش شاید اینجوری دانشجوها یه وقتایی یکم حالی به هولی بشن !
من هم که دهنم اسفالت شده بود گازشو گرفتم و به سوی خونه روان شدم تا دخترم رو از مهدش تحویل بگیرم ..
بعد که به شوهرم گفتم که اونا گفتن برای شهدا خواهری و مادری کنین گفت خب چرا نکردی ؟ گفتم خب بچه رو باید تحویل میگرفتم گفت خب من میگرفتم !
من مطمئنم اگه رفته بودم میگفت چرا رفتی من نمیتونم بچه رو تحویل بگیرم !!!

* ده روزه سرما خوردم و هی هر روز تو باد رفتم بیرون و سرما رو سرما شده . سردرد هم دارم اصلا یه وضعی ! فکر کنم سینوزیتمه ! انگار دوباره عود کرده !!!

* جیم نون رو خودم اختراع کردم . همون موجود ماورایی دو حرفیه دیگه ! اخه میگن اگه اسمشون برده بشه حاضر میشن .


نوشته شده در یکشنبه 91/10/3ساعت 8:11 عصر توسط سایه نظرات ( ) |


Design By : Pichak