سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نوشـته های یه مـامــان

سلام :)
قبل از اون قضیه ی دم کنون ، این ماجرا اتفاق افتاد .....

یه روز صبح از حموم مون صدای بلند دو تا کفتر اومد که دارن با هم میخونن ...
حموم ما دو تا پنجره ی بزرگ داره که یکیشو باز گذاشته بودیم ...
دیدیم چند تا شاخه اوردن و بالای جا شامپو و صابونی برا خودشون دارن لونه درست میکنن !!!

شوهرم رفت و پنجره رو بست ولی بعد دلش سوخت برای کفتر نر !!! که با ذوق و شوق فراوون رفته زنشو اورده اینجا رو نشونش داده و اونم پسندیده و شروع کردن به ساختن خونه و حالا بیان ببینن که همه چی تموم شده !
دوباره پنجره رو باز کرد و گفت کسی خلوت اونا رو بهم نزنه و کسی تا اطلاع ثانوی از اون حموم استفاده نکنه !
ما طبقه بالا هم یه سرویس دیگه داشتیم و مشکلی برای حموم رفتن نبود . در این حموم رو هم باز گذاشتیم تا اونها با سر و صدای ما خو بگیرن و ما هم بتونیم اونا رو زیر نظر داشته باشیم ....

به سلامتی خونه شون ساخته شد و مستقر شدن :))

بعد از کمی دیدیم تخم هم گذاشتن ....

حالا توی همین گیر و دار اون قضیه ی دم کنون اتفاق افتاد و من ترسیدم مامانه دیگه نیاد سراغ تخمش و مثل قضیه ی جوجه کفتر های مامانم بشه .....

مامانم تو حیاط پشتی شون روی درخت انار ، یه لونه کفتر دید و کم کم تخم گذاشتن و جوجه هاشون در اومد ....

ولی یه روز دو روز سه روز گذشت و کفتر مادر برنگشت .... جوجه کفتر های تازه بیرون اومده هم مردن  و مامانم که هر روز ار پنجره ی اشپزخونه اش قربون صدقه ی کفتره و جوجه هاش میرفت خیلی غصه دار شد .....
منم ترسیدم که نکنه همون جوری بشه که خدا رو شکر نشد :)

بعله عزیزان داشتم میگفتم که کفتره اومد تو حموم مون و لونه ساخت و تخم گذاشت و یه روز طبق معمول که یواشکی مواظب کاراشون بودیم دیدیم که جوجه هاشون از تخم در اومدن .....

البته من توی اینترنت سرچ کرده بودم و میدونستم جوجه ها بعد از 14 تا 19 روز باید از تخم بیرون بیان و تاریخ تقریبیشو میدونستم ..... اون روز خواهرم سحر و خانواده اش هم خونه مون بودن :)

چند روز بعد ....

اینجا دارن بهتون سلام میکنن :))

و بازم چند روز بعد :)

دیگه تقریبا هر روز بزرگ شدن شون محسوس تر از قبل میشد و هر روز با روز قبل فرق میکردن

...

فرداش دیدم اینجوری بلند شدن

یهو صدای بال زدن اومد .... یکی شون از پنجره پرید بیرون ولی اون یکی نشست روی در حموم !

هر چی بهش نزدیک شدم نترسید ! دو سه تا عکس گرفتم بدون فلاش یهو فلاش خودکار تصمیم گرفت فلاش بزنه و کفتره ترسید و پرید !

و وقتی این عکسه گرفته شد من با حسرت به رفتنش نگاه کردم و این شعر تو ذهنم خونده شد :

پرواز را به خاطر بسپار .... پرنده رفتنیست !!!

بعد از رفتن شون دیگه هیچ کفتری به حموم نیومد ... هنوز لونه شونم دست نخورده همون جاست ...... هنوز پنجره بازه .....ولی یه وقتایی از اونجا صدای خوندن کفتری میاد که نمیدونم همونان یا یه کفترِ گذری دیگه ....

 


نوشته شده در دوشنبه 92/4/17ساعت 8:46 صبح توسط سایه نظرات ( ) |


Design By : Pichak