سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نوشـته های یه مـامــان

سلام
با تاخیر بسیار زیاد سال نو مبارک .....
امیدوارم سال خوبی پیش رو داشته باشین و اتفاق های خوبی براتون رقم زده بشه
ولی من امسال نوروز عجیب و غریبی داشتم !
شاید هم زیاد عجیب نباشه ولی برای خودم غریب بود !
البته امسال کلا عید شادی نداشتیم هم بخاطر فاطمیه و هم بخاطر فوت خاله آمنه ...

 

 

ولی

بیشتر از خوشی هاش ، تلخی هاش تو ذهنم مونده !
همسرم 23 اسفند رفت کربلا و 2 تا از خواهرام (سحر و مریم) با بچه هاشون اومدن پیشمون تا ما تنها نباشیم 
وقت برگشتن همسرم 3 فروردین بود و ما اینجا موندیم تا برگرده و با هم بریم شمال
بابا و مامان و خواهرم مهتاب و شوهرای سحر و مریم هم قبل از تحویل سال به ما ملحق شدن و قرار شد یه دوره ی زیارتی رو شروع کنیم تا همسرم از سفر برگرده
اولین زیارت ، زیارت حضرت معصومه بود ....
شکلکهای جالب و متنوع آروین
تحویل سال حرم حضرت معصومه بودیم
زیر زمینش ...
با خوندن دعای توسل و یاداوری دردهای حضرت زهرا و اشک ، دعای تحویل سال رو خوندیم
بعد به سمت خونه حرکت کردیم
بقیه جلوتر بودن و ما که توی ماشین بابا بودیم وسط راه توی پمپ بنزین توقف کردیم و بعد راه افتادیم 
کمی جلوتر یه موتور افتاده روی زمین دیدیم با یه نفر که افتاده بود و تکون نمیخورد !
معلوم بود تصادف همون چند لحظه پیش اتفاق افتاده ... صورت اون مرد مشخص نبود ! پشت سرش رو به ما بود . هیچ خونی هم دیده نمیشد ولی تکون هم نمیخورد !!!
شوکه شدیم !
توی اون خلوتِ بعد از تحویل سال ، یه نفر که تصادف کرده بود و فقط یه نفر که بالای سرش ایستاده بود و داشت نگاه میکرد ببینه زنده است یا مرده ....         و ما ارووم از کنارش فقط گذشتیم !!!
من مبهوت و نگران به بابا گفتم بابااااااا نمی ایستی ؟؟؟؟ بابااا ! 
بابا خیلی منطقی گفت : مُرده ! کاریش نمیشه کرد ! اون مردی که کنارش بود زنگ میزنه به اورژانس ....
مطمئنا حال و حوصله ی گرفتاری های بعدش رو نداشت ... خسته ی رانندگی طولانی هم بود ... به سختی و فشار هم از بین جمعیت داخل حرم حضرت معصومه بیرون اومده بود ... ولی .....
من و مامان تا خونه هی گفتیم وااااای ! خدایا !!!! الان خانواده اش منتظرشن !!!!!!! وای !!!! خدا بهشون صبر بده ! خدایا کمکش کن !!! و .... اشک ریختیم و برای خانواده ی چشم انتظارش دلسوزی کردیم !
همین ! به همین سادگی !
چقدر دلم میخواست اقلا بابا می ایستاد تا از زنده یا مرده بودنش مطمئن میشدیم !
چقدر تا چند روز یاد اون مرد می افتادیم اشک تو چشم مون جمع میشد و خدا خدا میکردیم که زنده مونده باشه و به هر کی میرسیدیم میگفتیم که واااای ما بعد از تحویل سال یه جنازه دیدیم که خیلی ناراحت مون کرد و بعضی با بی تفاوتی میگفتن خب جنازه دیده باشین این دلیل نمیشه که خوشی خودتون و خانواده تونو تلخ کنین ! مُرد که مُرد خدا رحمتش کنه شما باید زندگی خودتونو بکنین !!! کسی درک مون درک مون نمیکرد !
قبل از تحویل سال هم توی شلوغی های اطراف حرم یه ماشین اهسته زد به ماشین جلوئیش و چند تا نره غول هیکلی از توش ریختن بیرون ! ما نایستادیم ولی برای راننده ی ماشین عقبی از خدا طلب امرزش کردیم :))

شکلکهای جالب و متنوع آروین

 

فرداش روز اول فروردین ، سفرمون به سمت کاشان و مشهد اردهال ادامه پیدا کرد .... و در کاشان فقط ناهار خوردیم و به مشهد اردهال زیارت سلطان علی بن محمد باقر رفتیم 
اران و بیدگل هم که انگار اتاق پشتی کاشان بود رو هم دیدیم و به زیارتگاه محمد هلال رفتیم پسر امام علی رفتیم

 

 

باز هم چند مسئله ناراحت کننده و چند نفر که با هم بحث شون شده بود حال مونو خراشید
مثل وقتی که توی حرم یه پدر با دستای سنگینش دختر کوچولوی بازیگوشش رو چپ و راست سیلی میزد !
مثل اون مردی که به پسر کوچولوش که جای راننده نشسته بود و ادای رانندگی رو در می اورد ، فحش های رکیک و ناموسی میداد و با بی رحمی از جای راننده انداختش عقب !
یا اون شوهری که بخاطر نرفتن به یه شهر و رفتن به شهر دیگه زنش رو به باد انتقاد و تحقیر می کشوند 
یا ....

شکلکهای جالب و متنوع آروین

 

روز 2 فروردین هم شهر محل سکونت ما بودیم و خودمونو برای اومدن همسرم اماده میکردیم ...
که سحر و شوهرش و مامان که رفته بودن بیرون برگشتن و تا وارد شدن ، دیدیم سحر انگار گریه کرده ازش پرس و جو کردیم دیدیم مامان زخمی شده !!!!

 

 

سحر و شوهرش و مامان که رفته بودن بیرون میرن یکی از پاساژای شهرمون که پله برقی داشت . مامان میترسید و نمیخواست باهاشون بره 
(مامانم از وقتی خواهرش رو از دست داد حالش زیاد خوب نیست ، حواسش زیاد جمع نیست ..... مامان و خاله امنه خییییییییییلی با هم رابطه داشتن روزی نبود که مامان به خاله زنگ نزنه و هفته ای نبود که خاله رو نبینه و هم اینکه شنیده بود توی مکه زن عموش و فک و فامیلش که رفته بودن زیارت یکی شون روی پله برقی افتاد و بقیه که خواستن برن کمکش دونه دونه افتادن و بساطی شد برای خودش که تا مدتها کوفتگی و کبودی داشتن و مامانم هم بعد از اون دیگه از پله برقی میترسید )
ولی با اموزشی که شوهر سحر بهش داد و دستشو گرفت ، مامان اماده شد و پاشو گذاشت روی پله برقی ... ولی انگار پاشو بد گذاشت و تعادلش بهم خورد و افتاد و مامان ، همون موقع شوهر سحر رو که دستشو گرفته بود رو انداخت روی خودش !

 

 

سحر و دختر بزرگه اش که 5-6 ساله است بالا ایستاده بودن و نگاه میکردن ! دیدن مامان قل خورد و افتاد ! دیدن شوهر سحر افتاد روش ! دیدن شوهر سحر دستشو روی پله گذاشت و از روی مامان خودشو پرت کرد اون طرف ! دیدن که مامان چشماش بسته است ! دیدن که لبه های پله برقی دونه دونه می اومدن و میخوردن به سر مامان ! دیدن که مامان خونی شده ! هم سرش هم پشت دستش ! و فقط جیییییییییییییغ کشیدن و مامااااااان مامانننننننن کردن !
تا اینکه یه مغازه دار اومد و داد زد که خوااااااااااهر خواهررررررررر بسه جیغ نزن پله رو خاموش کردیم !!!!! و سحر در حالی که تمام تنش میلرزید دید که روسریش باز شده و یه عالمه ادم دور پله برقی جمع شدن و پله خاموشه و مامان رو بلند کردن و داره با دستمال زخمش رو پاک میکنه ! 

 

پیشونی مامان باد کرد ! توی موهاش پوست سرش تکه تکه قرمز شده بود ! کم کم یه بادمجون گنده هم زیر چشمش در اورد و ورم هم کرد ! پشت مامان هم کبود شد ولی خدا خیلی بهش رحم کرد که دست و پاش نشکست ... ولی حالمون حسابی گرفته شد .... فردا صبحش هم قرار بود همسرم از سفر کربلا بیاد ....

شکلکهای جالب و متنوع آروین

بعد از اومدن شوهرم و یک روز صبر کردن برای رفع خستگیش ُ همگی رفتیم شمال ...

همراه بابام اینا و با ماشین شون به خیلی از فامیل سر زدیم و دیدار ها تازه شد ...

با اینکه رفتن به خونه ی خاله امنه و دیدن جای خالی اون برام خیلی دردناک بود 
امسال ، شوهر خاله ام هم بجای خودش هم به جای خاله ام به بچه ها عیدی داد ....
:(
یاد نوروز پارسال افتادم 
خاله با مانتو و روسری نو
با زیر چشم کبود و تو رفته

 

 

و من اصلا به روی خودم نیاوردم که چهره ی خاله چقدر نسبت به قبل تکیده و بی روح شده بود
و مامان که هی اه و فغان پنهانی داشت و قربان صدقه ی خواهرش میرفت و بعدا معلوم شد که دکتر به مامان گفته بود که همه چی تمومه و مامان بدون اینکه به ما بگه غصه میخورد ....

 

 

یادمه وقتی چهره ی خاله رو دیدم دلم هری ریخت !
یک لحظه توی دلم گفتم نکنه عید امسال اخرین عید خاله باشه و همون عید هم اخرین عید خاله بود ...

شکلکهای جالب و متنوع آروین

 

امسال عید به خونه ی یه بیمار دیگه هم رفتیم ...
حالش خیلی بد بود
بی حال و بی رمق گوشه ی اتاق دراز کشیده بود
صداش از ته چاه بیرون می اومد ...
درد داشت و مرفین هم چاره ی دردش نبود ....
اون خانوم هم بیماریش سرطانه و ..... 
خدایا به همه ی درد مندان کمک کن و دردهاشون رو تسکین بده .....

 * خاله امنه ی 50 ساله ام بعد از تحمل 12-13 سال درد و مشقت و جنگ با سرطان ابانماه 92 فوت کرد ..... 


نوشته شده در جمعه 93/1/22ساعت 9:29 صبح توسط سایه نظرات ( ) |


Design By : Pichak