سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نوشـته های یه مـامــان

سلام

یه معلمی تو مدرسه ی دخترم به اسم خانم ت که پارسال پایه ی اول درس میداد ، که سنش یکم بالا بود و انگار سکته هم کرده بود و نصف صورتش فلج بود و یکم ترسناکش میکرد مخصوصا برای یه بچه که تازه وارد مدرسه شده !
قبل از ثبت نام کلاس اول دخترم ، شنیدم که اون معلمه بداخلاقه و بچه ها رو میزنه !!! و شکایت به مسئولین مدرسه و حتی اموزش و پرورش هم فایده نداشته و اون همینجور به رفتارش ادامه داده ....
منم خدا خدا کردم که خانم ت معلم دخترم نشه و خدا رو شکر نشد با اینکه بعدا یه معلمی نصیب دخترم شد که بعد از چند بار تعویض معلم اومد و هیچ تجربه ی کلاس اول هم نداشت و یکم هم جیغ جیغو بود ولی بازم برام خیلی بهتر از خانم ت بود 
البته من خودم رفتار خشنی از خانم ت ندیدم و ندیدم که کسی رو بزنه یا با بچه ها رفتار بدی بکنه ولی با مادرها و با خود من رفتاری طلبکارانه داشت و گاهی که منو تو خیابون یا توی حیاط مدرسه میدید خیلی طلبکارانه سلام و علیک میکرد و سوالاتی میپرسید از درس خوندن دخترم یا هر چیز دیگه ، که من از لحن حرفاش خوشم نمیومد ! بدبختانه انگار اون از دخترم و از من خوشش میومد ! منم همش سعی میکردم زیاد دم پرش نباشم ولی نمیشد !!! گاهی اوقات که منو گیر میاورد خیلی سخت و سنگین ایرادایی ازم میگرفت و انتقادایی میکرد ک دوست نداشتم ! از چرا دیر اوردیش بگیر تا چرا این همه میرین مسافرت !!!
مثلا پارسال 5 بار برای دخترم از معلمش اجازه گرفتم که ببرمش شمال ، (یه بار اواخر مهر قبل از فوت خاله ام وقتی حالش خیلی بد بود برای دیدنش رفتم شمال ، اواخر ابان برای تدفین خاله ام و اوائل بهمن هم برای عروسی برادرشوهر کوچیکه و اردیبهشت ماه هم برای از کربلا اومدن خواهرم ) و معلم دخترم خیلی راحت اجازه میداد ولی این خانومه یهو جلومون سبز میشد که کجا دارین میرین ؟ میخوای دخترتو ببری مسافرت ؟ موقع سال تحصیلی رو چه به سفر ؟ مگه مجبورین ؟ بچه باید درس بخونه و .... !!! 
همش بهِم ضد حال میزد ! 
بعد از اینکه بچه ها تعطیل شدن یه روز توی مسجد محله مون دخترم و چند تا از دوستای دخترمو گیر اورده
 و کلی باهاش حرف زده و گفته من دوستتون دارم و ... و بعد دخترمو فرستاده ک منو ببره پیشش ! 
من با ناراحتی و مجبوری رفتم پیشش که دیدم چند تا مامان دیگه هم کنارشن ، بعد یهو برگشت به من گفت تو منو دوست داری ؟ من هاج و واج !  
گفت بگو ... منو دوست داری ؟ من میخوام دخترتو بیاری کلاس من ! 
من با تعجب گفتم شما که پایه اول درس میدی !!! اونم با ذوق و شوق گفت : من امسال تغییر پایه دادم و دارم میام پایه دوم !
من گفتم خب اخه این طرح رو برای این گذاشتن که بچه ها با معلم های قبلیشون باشن و تغییر معلم ندن و شمام باید بچه های کلاس خودتونو بردارین ....
گفت اخه من میخوام بچه های کلاس من همه نمونه باشن هم از نظر درسی هم از نظر تربیتی ! دخترای شما همشون هم درسشون خوبه هم با ادب و با تربیتن ! من از شاگردایی که توی دهنشون همش فحشه و خانواده هاشون بی فرهنگن خوشم نمیاد و میخوام کل کلاسم همه در یک حد از تحصیل و ادب باشن که اینجوری برای بچه های شما هم خیلی بهتره ... در ضمن من نیت کردم توی کلاسم 5 تا سید داشته باشم که دختر شما یکی از اون 5 تاست ..... شما برین و از مدیر بخواین که دختراتون رو توی کلاس من بذارن و اگه دفتر قبول نکرد بگین حتما میخوایم و ما حق داریم معلم دخترمونو انتخاب کنیم و ....


من گفتم والا چی بگم حالا ببینم چی میشه و ... گفته نه خیر ! این حرفا رو قبول ندارم حتما باید بیاریش تو کلاس من !

بعد که دید من جواب مثبت قطعی بهش ندادم گفت اگه این کارو نکنی من ابروتونو تو مسجد میبرم ! ابروی اقاتو میبرم همینجا !!! این حرفشو خیلی با لحن جدی ای گفت که من بدم اومدو برگشتم با لبخند گفتم با این تهدیداتون میخواین شاگرد جمع کنین ؟؟؟ گفت نه این که شوخی بود ولی حتما برین و بگین توی کلاس من بذارنش ! 

بعد به مامانای دیگه هم گفت و اصرار هم کرده که به دفتر نگین ک اون اصرار کرده و بگیم خودمون دوست داریم و این یه دروغ مصلحتیه !!!  

بعد از چند روز مادر یکی از بچه ها بهم گفته که خانم ت اسم بچه ها رو نوشته توی کلاس خودش !!! اونم رفته داد و بیداد کرده که   نمیخواد دخترش تو کلاس اون خانم باشه و میدونه ک مام دوست نداریم و اسم دخترای ما رو باید از کلاس اون خانم خط بزنن !!! 

بعد من رفتم مدرسه دخترم ، میگم کلاس بندی ها انجام شده ؟ میگن نه هنوز ... بعد چون منو میشناختن پرسیدن چیزی شده ؟ کلاسی میخوای دخترتو بذاری ؟ گفتم نه ! میخوام یه کلاس نذارمش ! گفتن خانوم ت که گفته شما خودتون خواستین که ... منم گفتم ایشون گفتن ، منم روم نشد ک بگم نه ! ... مسئولین مدرسه هم گفتن که نمیشه همه ی خوبا یه کلاس باشن و بچه ها باید تقسیم بشن و با معدل کلاس بندی میشن و خانم ت نمیتونه این کار رو بکنه و منم ازشون قول گرفتم که دخترمو هر کلاسی بذارن جز کلاس اون !
بعد من مونده بودم وقتی باهاش چشم تو چشم شدم چی بهش بگم ! اون چه رفتاری میکنه و من باید چه جوابی بهش بدم و کلی واکنش های جورواجور رو در ذهن خودم ساختم و جوابهای خودمو اماده کردم و منتظر برخوردش بودم ! 
 
 یه روز که توی مسجد بودیم دخترم دوئید اومد کنارمو با ترس گفت : ماااامان ! بچه ها میگن خانم ت داد میزنه ! گفتم نمیدونستی ؟ گفت چرا ! وقتایی که کلاس اول بودیم و از جلوی کلاسشون رد میشدم بعضی وقتا صدای داد زدنشو میشنیدم ! گفتم دلت نمیخواد معلمت باشه ؟ گفت نه ! گفتم نگران نباش ... به مدیرتون گفتم که اون معلمت نباشه ....

با اینکه مسئولین مدرسه گفته بودن که دخترمو تو کلاس خانم ت نمیذارن ولی همش نگران بودم نکنه اون پیروز بشه یا اینکه باهام دشمن بشهیا بعدا بیشتر بخواد ضد حال بهم بزنه که روز اول مهر تا معاون منو دید زود بهم گفت : خانم ت از این مدرسه رفت ... میخواست مدیر بشه و رفت تو روستا ! منم خوشحالیمو پنهان کردمو گفتم عه ؟! .... 

آخیــــــــــــــــــش ! 

نوشته شده در پنج شنبه 93/7/3ساعت 5:57 عصر توسط سایه نظرات ( ) |


Design By : Pichak