سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نوشـته های یه مـامــان

سلام

اولین بار یک سال پیش دیدمشـــــ
دقیقا 20 مهر پارسال . وقتی شوهرم برای مراسم یکی از اقوامش رفته بود تهران و همون شب هم داداشش و جاری کوچیکه که هنوز عقد بودن ، از شهرستان اومده بودن جشن عقد یکی از اقوامشون و بعدش هم شب اومدن خونه ی ما بخوابن ... همون شبی که شوهرم خونه نبود ... ساعت یک شب اونها اومدن و بعد از کمی پذیرایی و صحبت حدودای 3 نصفه شب رفتیم تا بخوابیم ....
آهـــــــــــ ... هنوز صداش تو گوشمه ....

یادمه هنوز هوا گرم بود و شب پنجره ها باز بود . برعکس امسال !
وقتی رفتم تو اتاق خواب و خسته و کوفته دراز کشیدم که بخوابم ، صدای خنده و مسخره بازی و حرف و هرهر ی شنیدم که مزاحم خوابیدنم شد ! هر کاری کردم بیخیالش بشم نشد ! صداش خیلی بلند و خیلی مسخره و ناجور بود ! اصلا غیر طبیعی بود !
اولش فکر کردم چ همسایه های بی ملاحظه ای ! چ معنی داره این وقت شب صداشونو اینقدر بالا ببرن !!!
رفتم دم پنجره ! چیزی معلوم نبود ولی صدا خیلی واضح از توی خیابون و از کنار خونه مون میومد !!!
توی تاریکی در حال جستجو بودم که یهو خشکم زد !!!!!!!!!!
یه مرد ، در حالی که دور خودش میچرخید و تلو تلو میخورد و صداها و اداهای عجیب در میاورد درست از کنار خونه مون پیچ و تاب خوران اومد وسط بلوار ، دقیقا روبروی خونه ی ما !!!!!!!!
و منو شوکه کرد !!!!!

من دقیقا 2 ساعت تمام همونجا کنار پنجره ایستادم و بهش نگاه کردم و اه کشیدم و گاهی اشک ریختم و دلم برای مادر و خانواده ی این جوون بدبخت سوخت ! دلم برای جوونیش سوخت ... برای دل بیقرار مادرش ! برای بلای بزرگی که خودش سر خودش اورده بود ! برای اون همه حقارتی که بعد از خوردن اون مخدر کوفتی به خودش داده بود ! اون قدر پست شده بود که صدای سگ و زوزه ی گرگ و انواع صداهای ناهنجار رو خنده های وحشتناک با کلفت و نازک کردنهای صداش موقع صحبت کردن ! بیچاره خودشو له کرده بود ! برای ابروی خانواده اشــــــ 

اونقدر دیدنش ترسناک بود که چاره ای جز زنگ زدن به 110 و درخواست اینکه دورش کنن رو نداشتم ....
زنگ زدم و ادرس دادم و چند دقیقه بعد اروم و بی صدا یه ماشین پلیس از ته بلوار اومد و اون یهو اروم و بی صدا توی چاله ی زیر دکل دراز کشید و پلیسا ندیدنش و رفتن !

ساعت 5 صبح بعد از اینکه نمازمو خوندم ، با اینکه یکمی جاشو تغییر داده بود اما هنوزم سر و صداش میومد ، من دراز کشیدم و سعی کردم بخوابم ... انگشتامو تو گوشام فرو کردم و زور زدم که بخوابم ولی صداش بلند تر از این حرفا بود و جز گذاشتن هدفون و گوش کردن به یه اهنگ چاره ای برام نذاشت ....
نمیدونم کی حالش سر جاش اومد و کی از اونجا رفت ....

صبح برادرشوهر کوچیکه هم گفت که اونم تا مدتها کنار پنجره ایستاده بود و اونو نگاه میکرد و دلش به حالش سوخته بود و اونم به 110 زنگ زده بود ! اونم مثل من ، مدتی صداشو ضبط کرده بود !

به همسرم که گفتم ، گفت تازه دیدینش ؟ اون بعضی شبا که زیاد مصرف میکنه دور و بر خونه مون و مسجد محلمون میپلکه و انگار که خونه اش هم همین جاهاست !!! تازه یه بار هم یه رفتار مشکوک مثل رد و بدل کردن چیزی بین اونو دو تا جوون دیده ! و شغلشم جمع اوری مواد بازیافتیه ....

توی این مدت یک سال ، یکی دو بار پسرم کنار مسجد دیده بودش که حالش خراب بود و سر و صدا میکرد . یه بارم اومده بود توی مسجد و با سر و صدا هی اعضای وضوشو میشست و دوباره میشست و دوباره میشست .....

تا اینکه این بار اوایل صبح باز دوباره همون سر و صداهای اشنا به گوشم رسید ! البته کمی خفیف تر !
دوباره اومده بود وسط بلوار مون و در حالی که دستش نایلون بود و داشت از روی زمین مواد بازیافتی جمع میکرد و تلو تلو میخورد و سوت میزد و سر و صدای خفیف در میاورد و زیر لب زمزمه میکرد !

 با ناراحتی به پسرم نشونش دادم تا درس عبرتی بشه براش ! اونم هیجان زده شد و رفت زنگ زد 110 تا بیان جمعش کنن ! بعد از کمی موتور پلیس هم اومد ولی فقط بهش تذکر داد و گفت زود از اونجا بره و اونم مثل برق گرفته ها یهو همه چیش شبیه یه ادم عادی شد و در حالی که با سختی میخواست نشون بده که حالش خوبه و هیچیش نیست ، تند تند دست به سینه گذاشت و هی چشم چشم گفت و زود وسایلشو جمع کرد و فرار کرد !

و من باز هم دلم برای اون و برای همه ی معتاد ها و خانواده هاشون کباب شد !
خدایا چرا ؟ چرا گاهی ادمها دستی دستی خودشونو اینجور به لجن میکشن ؟
چرا با زندگی خودشون و خانواده شون بازی میکنن ؟
چرا بقیه ازشون درس عبرت نمیگیرن ؟
چرا همه فکر میکنن باتلاق مال بقیه اس و اونا مراقبن و به عاقبت دیگران دچار نمیشن ؟
چرا جوونا اینقدر تمایل به مصرف سیگار و روانگردان و قلیون دارن ؟
چرا اینقدر مواد روان گردان و مخدر زیاده و اینقدر راحت دم دسته ؟
چرا ؟ ......

* شورای پاسداری از زبان فارسی ! تشکر تشکر ! ممنون بخاطر این همه خلاقیت !
فارسی / مهارت های نوشتاری و مهارت های خوانداری !!! 
این همه پاس داشتن ضروری بود یعنی ؟

* عیدتون مبارک :)


نوشته شده در شنبه 93/7/19ساعت 7:59 عصر توسط سایه نظرات ( ) |


Design By : Pichak