سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نوشـته های یه مـامــان

سلام

 روز عید غدیر ، مثل پارسال ، شوهرم که توی مسجد محلمون به عنوان سید شناخته شده است و خیلیم رفت و امد و دوست و اشنا توی مسجد داره ، بخاطر اینکه خیلی ها هم دلشون عیدی میخواد و رو میندازن ، سکه ی پرس شده روی کارت به تعداد زیاد میگیره و توی مسجد در حالی که ملت میریزن برای روبوسی عیدی ها رو هم پخش میکنه ...
توی قسمت زنانه هم همینطور . پارسال یه خانومی پخش کرد و امسال شوهرم گفت من پخش کنم !
منم که زیاد با مردم اشنا نبودم و دلمم نمیخواست اشنا بشم ، گفتم بذار ریحانه پخش کنه ولی شوهرم بخاطر اینکه اون بچه است و ممکنه بریزن سرش و .... گفت من پخش کنم . منم با اکراه قبول کردم و نمیدونم هم چی شد که ظهر قبل از نماز ظهر که برای جشن خواستم برم مسجد ، برای اولین بار توی عید غدیر مانتوی زیتونی گلدارمو پوشیدم !
موقع پخش عیدی ها ، دونه دونه به خانوما که تازه نماز جماعت رو تموم کرده بودن و سر جاشون نشسته بودن ، دست میدادم و عید رو تبریک میگفتم و عیدی رو میدادمو بعد که چند نفری ازم پرسیدن که منم سیدم و گفتم بله ، شور و هیجان اوج گرفت و خانوما از جاشون بلند میشدن و روبوسی و دست بوسی !!! که من نمیذاشتم و خلاصه خیلی تحویل گرفتن !

اخر مجلس یه خانومی ناراحت و حسرت خورده اومد و گفت من همش منتظر بودم که خودم عیدی ها رو پخش کنم ! اخه پارسال من پخش کرده بودم و به این نیت اومدم مسجد و خیلی دلم میخواست و ... کم مونده بود اشکش دربیاد !!!! که ازش عذر خواستم و گفتم منم خوشحال میشدم شما پخش کنین ولی نمیدونستم و .....

بعد یه پیرزن طفلکی اومد وگفت دستم درد میکنه دستتو بکش رو دستم !!! من مات و مبهوت که اخه ... من که کسی نیستم که بخوام دست بکشم !!! ولی اون اصرار داشت ! منم ناچار شدم و گفتم پس فقط بخاطر جدم و سید بودنم وگرنه خودم که هیچی نیستم .....

توی صف اخری ، یهو چشمم افتاد به خانم ت ! همون معلمی که به اجبار میخواست دخترمو ببره کلاس خودش و من رفتم و گفتم نمیخوام ! 
یکم یکه خوردم وقتی دیدمش ولی به روی خودم نیاوردم که چیزی شده و اونم انگار از چیزی خبر نداشت و از عیدی خوشش اومده بود و تعریف کرد که چ کار جالبی و چ کارت قشنگ و باکلاسی و ....
منم به یقین رسیدم که همونجور که مسئول مدرسه بهم قول داده بود چیزی از حرف من به خانوم ت نگفته ...

بعد از اینکه ابراز احساسات ها تموم شد یهو خانوم ت صدام کرد و گفت بیا !!!!
منو میگی ضربان قلبم رفت بالا !
برگشت گفت شما چی رفتین به مدرسه گفتین درباره ی من ؟


فهمیدم حرفای منو گذاشتن کف دستش !پس بهتر بود که خودم شجاعانه اینو اعتراف کنم ! خودمو کنترل کردم و به حالت خیلی عادی گفتم : چیزی خاصی نگفتم ! فقط گفتم دخترمو نذارین کلاس خانوم ت !

با یه حالتی گفت چرا ؟ مگه شما و من با هم توافق نکرده بودیم ؟ مگه منتالبقغهخنتدلیبرذئن؟شما النغبعبلزعلهعالخکهجحهعهفغقسثق!!! مدیر که گفت شما این حرفو زدین من فکر کردم دروغ میگه ! خواستم دروغشو روشن کنم ! از شما اصلا انتظار نداشتم همچین کاری کنین ! 

گفتم من هیچ بدی ای از شما تو دفتر نگفتم ! فقط گفتم نمیخوام معلم دخترم باشین ! همین !
گفت همین دیگهههههههه دیگه چی میخواستین بگین ؟؟؟؟؟؟؟؟شما ابروی منو جلو دو شیف بردین !!!!! شما دلمو شکستین !!!!!!!!! من هیچ وقت نمیبخشمتون !!!! اون دنیا جلوتونو میگیرم !!!!!!!!!! العغببغفلغیغفقیغعهتاتخهیبفقسصخثقهبصهثقضص3قع34هفثغهفبندذطدرسنئز

گفتم قبل از منم مادرا رفته بودن و اعتراض کرده بودن . فقط من نبودم ! در ضمن من از این همه اصرار تون و اینکه گفتین اگه نرین دفتر و نگین ما خودمون میخوایم و حتما دخترمون باید تو کلاس این خانوم باشه ، من ابروتونو تو مسجد میبرم و .... من از این حرف و این رفتارتون خوشم نیومد و دخترمم از بچه های مسجدی شنید شما تو کلاس رفتار خوبی ندارین و ازتون میترسید و من نمیخواستم دخترمو تو کلاس شما بذارم .....
کلی کاراشو توجیح کرد که فلان حرفم که شوخی بود و اصرارم بخاطر علاقه ی زیادم به دخترت بود و ..... کی به دخترت همچین حرفی زده ؟ هان ؟ بگین کی بوده ؟ اصلا اون مامانی که رفته دفتر اعتراض کرده کی بوده ؟ از مسجدیاس ؟ اسمش چیه ؟ از شاگردای من یا فلان خانوم بوده ؟؟؟؟
منم کلی پیچوندمش تا نگم طرف کی بود ! گفتم من که اسمشونو نمیدونم من مامانا رو معمولا به چهره میشناسم و وقتی خـــــــــــــــــــــیلی پرس و جو کرد گفتم مثلا هم بگم چ شکلی بود و دخترش کی بود ، چ فرقی براتون میکنه ! مهم اینه که اونم نمیخواست ....
بعد دخترم کشوند کنار خودشو هی تند تند پرسید تو از من میترسی ؟کی بهت گفت من بد اخلاقم ؟ من با بچه های بی ادب دعوا میکنم نه با دختر خوبی مثل تو ... کی بود که به تو اینو گفت ؟ نسترن بود ؟؟؟؟؟

خلاصه تا وقتی که بتونم از دستش خلاص بشم چند بار دخترم اومد که بابا منتظره و چند بار یه خانوم دیگه اومد که دم در صدات میکنن و ....... که اخرش خانم ت از رو رفت و گفت برو باشه ولی من حلالت نمیکنم !

منم در حالی که لبخند میزدم و قبلشم کلی ازش عذرخواهی کرده بودم فقط بخاطر اینکه با حرفم باعث ناراحتی اون یا باعث ایجاد فکر غلط در دفتر شدم ، بعد که دیدم بازم جلوی 3-4 تا خانم بلند گفت ولی من حلالت نمیکنم ، بلند خندیدم و گفتم ولی اگه کسی اینقدر از من عذرخواهی کرده بود من میبخشیدمش ... و رفتم بیرون ....

حالم گرفته بود .... تو خونه وقتی برای شوهرم اینو گفتم دلداریم داد و گفت سوء تفاهم شده و حرف و ناراحتی اون حجت نیست و من خیالم از بابت قیامت راحت باشه !بعد گفت اگه به بردن ابروئه اونم وقتی جلوی زنهای دیگه گفت حلالت نمیکنم ، بقیه فکر کردن چ گناهی مرتکب شدی و اینجوری اونم ابروی تو رو برده .......

شب بازم رفتیم مسجد ....
بعد از تموم شدن نماز ، یهو چشم تو چشم شدم با همین خانم ت !

اینبار من اروم تر از قبل ....
اون با چهره ای گرفته اومد کنارم و گفت : خیلی فکرت مشغول شده . اره ؟
گفتم نـــــــــــــــــــه ! البته اولش ناراحت شدم یه کمی ! ولی بعدش نه !
باز حرف رو کشید به حلال نکردن و ......
منم حرفو کشیدم به اخلاق گندش ! به شوخی مسخره اش ! به اصرار های چندش اورش ! به حرفایی که ازش شنیده بودم که چقدر بد اخلاقه و بچه ها رو میزنه ! به اینکه من هیچ عیب و بدی ای ازش تو دفتر نگفتم و لحن منم اصلا بد نبوده و خیلی هم محرمانه با یکیشون حرف زدم و قصد ابرو بردنشو نداشتم ! و اینکه دلم نمیخواست دخترم با استرس سال جدیدش رو شروع کنه .....

اونم کلی حرف زد و کلی توجیح کرد و وقتی گفتم با اینکه ازت چیزهای بدی شنیده بودم ولی به اونا نگفتم ، گفت اگه میگفتی که غیبت کرده بودی !
گفتم انسان جایز الخطاست !من قبول دارم که اشتباه کردم و وقتی اعتراض خودمو مطرح کردم هیچ حرف و دلیلی نگفتم و این باعث سوء ظن به شما شده . من ازتون بخاطر همین عذر میخوام .

و همش موقع عذرخواهی تاکیدم روی این جمله بود و هیچ وقت ازش نخواستم بخاطر کاری که نکردم منو ببخشه !
بعد گفتم : ایکاش تو دفتر میگفتم چون اخلاق مون بهم نمیخورد نمیخواستم معلم دخترم باشه ...
گفت نهههههههه اینجوری که بدتر بود ! میگفتن اخلاقش چجوریه که میگه بهم نمیخوره ؟ حتما با هم دعوا و کنتاکت داشتن ! اگه میگفتی چون سختگیره بهتر بود چون من واااااااااااااااااقعا سختگیرم !
گفتم اخ اره من واقعا بخاطر همین هم نمیخواستم چون شما خیلیییییییییییییی سختگیری و من خیلی اسون گیر !
گفت بعله معلومه اینقدر راحتی و اینقدر میخندی ! برای همینه که اینقدر خوب موندی ! شوهرت تو خونه خیلی بهت اسون میگیره اره ؟؟؟؟ گفتم من خوب نموندم من 35 سالمه ! گفت عهههههههه ؟؟؟ پس بچه ای !!!!

بعد گفت اگه این بار از من تو دفتر صحبت شد از من دفاع کن ! بگو چون یکی از دوستای دخترم هم افتاده بود توی کلاس اون خانوم و من از دوست دخترم بدم میومد نمیخواستم دخترم تو کلاس اون باشه !!!
من گفتم این که دروغه !
گفت دروغ باشه ! مصلحتیه ! برو از امام جماعت مسجد بپرس ! اشکال نداره ! گفتم پرسیدم و اشکال هم داره ! 
گفت اگه دروغ میگفتی حق الله بود ! خدا میبخشید ولی تو ابروی مومن رو بردی و دل منو شکستی پس حق الناس به گردن داری !
گفتم نه من اینو قبول ندارم ! شما اون دفعه هم گفتین فلان حرفو تو دفتر بگید و این دروغ مصلحتیه ! چ مصلحتی در کار بود ؟ من اگه تو دفتر حرفی از شما پیش بیاد میگم چون خیلی سختگیر بودید نمیخواستم . چون واقعا هم وقتی معلم دخترم اجازه ی مسافرت میداد شما سختگیری میکردید که نه نباید برین مسافرت ....
گفت من بخاطر خودش میگفتم تااااااااازه برای بچه هایی که جبران میکنن و درسشون خوبه که نمیگم ! من فقط 2 بار بهتون گفتم که دخترتونو نبرین سفر ! بیشتر نگفتم !
میخواستم بزنم تو دهنش ! خب زن حسابی ! وقتی به تو مربوط نبود یه بارم نباید میگفتی !
تازه درباره ابرو بردن از من هم هیچی نگفتم دیگه !

خلاصه بعد از کلی تاکید که بله شما معلم ها واقعا حق دارین و اموزش به بچه کوچیک خیلی سخته و شماها حق دارین عصبی بشین و ..... اونم منو بخاطر این روز عزیز و به خاطر امام علی بخشید و از سر تقصیراتم گذشت !

وقتی برگشتم خونه ، پسرم پرید جلو و خیلی عصبانی بود که میخواستم بیام دنبالت و .... بابا نذاشت و .... !
اخه خانومه خیییییییییییییییییییییلی معطلم کرد !
کل خانوما رفتن بیرون ، خادم اومد تو قسمت زنونه و ما بیرون رفتیم و اون در رو بست .... دخترم هی این پا و اون پا میکرد و بعد گفت خودم برم خونه ؟ گفتم نه ! یهو باباشو دیدم و دخترمو با باباش فرستادم و باز کلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی بیرون در مسجد ایستادم تا تمام عقده های درونی خانوم ت باز شد و دلش نرم شد و سرم منت گذاشت و منو بخشید !
وقتی اومدم تو اتاق زدم زیر خنده که خدایا شکرت !!!!! شکــــــــــــــــر که بخاطر امام علی بخشیده شدم !


نوشته شده در چهارشنبه 93/7/23ساعت 1:35 عصر توسط سایه نظرات ( ) |


Design By : Pichak