ساعت ویکتوریا

نام:
ايميل:
سايت:
   
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
  
  
 
سلام آبجي
زياراتتون قبول باشه.
آخي طفلي مامانت. الان حالش چطوره؟ بهتر شده؟
آبجي اون قسمتي که در مورد اتفاقي که براي مادرت افتاده تعريف کردي ... نوشتارت يه طوريه که حوصله ي آدم سر ميره. هي گفتي "ديدن... ديدن... ديدن..." ميتونستي به شکل بهتري اين خاطره ي تلخ رو بيان کني که انقد من خواننده حرص نخورم. :)
موفق باشي و هميشه شاد.
پاسخ

سلام عزيزم . ممنون :) خدا رو شکر مامان الان خوبه . واقعا حوصله ات سر رفت ؟ :0 اون ديدن ديدن ها خيليا رو ياد روضه انداخت ... توي وبلاگ بلاگفام هيچ کس ايرادي به اين سبکم نگرفت . يکي هم نوشت که : ..... سايه عزيزم بيشتر ازهمه خاطره تلخ افتادن مادرتون ازپله برقي منو بيشتر ناراحت کرد و ناخوداگاه ياد حضرت زهرا افتادم مخصوصا وقتي نوشته بودي مامان افتاد بچه ها همه ديدين که مادر افتاد و.... ناراحت شدم ...اخ حتما اون روز حوصله خودن نداشتي :دي