نوشـته های یه مـامــان
سلام
مهمونید به دیدن چند تا عکس با دوربین خودمون ...
اینا رو چند وقت پیش اپلود کرده بودم ولی موقعیت گذاشتنش پیش نیومد ...
چون عید نزدیکه و همه داریم خونه تکونی میکنیم منم پرشین گیگمو تکون دادم این چند تا عکس ازش در اومد :))
بفرمایید :) فقط بی ربط بودنشونو ببخشید !
این اسباب بازی منه که شوهرم پارسال برام خریده :)) 8 ضلعیه که کا ردیف هاش میگرده و باید رنگاشو مرتب کنی ... سرگرمی خوبیه :)
سلام
یادش بخیر بچیگیامون ....
یادش بخیر بابابزرگ ... ننه بزرگ ....
یادش بخیر باغ گردوی بابابزرگ ، توی روستای اجدادی ... همه به اونجا میگفتن "پایین باغ" بخاطر اینکه سراشیب بود . با شیب خیلی تند ... و چندین چاله ی پشت هم داشت به عنوان پله ...
تابستونا ، انبوه درخت ها و خنکای هوا ...
چه کیفی داشت رفتن به زمین پشت خونه که معمولا توش سبزیجات کاشته بود و درخت میوه داشت و منطقه ی ممنوعه ی پایین باغ ! با حصاری از چوب و در چوبی دست ساز و اون سراشیبی تند و ترس از افتادن ....
(اینجا زمین پشتی بابابزرگه . با درخت های میوه که قدیما اینجا سبزیجات هم کاشته میشد )
(همون زمین پشتی و نمای باغ گردو)
(در چوبی ورودی باغ گردو)
یادش بخیر اون کلبه کوچولوی چوبی توی باغ و حس فتح اورست بعد از رسیدن به اون کلبه .....
یادش بخیر تابستونا بخاطر اینکه دزد به باغ نزنه و گردوها رو نبره دایی ها گاهی میرفتن توی اون کلبه و مواظب باغ بودن .
یادمه لذت بخش ترین جای باغ همون کلبه جوبی بود با نخ و سیستم دست ساز خبر دار کنی به داخل خونه ...
وااااای که باغ از اونجا چقدر زیبا بود !
صدای پرنده ها ....
خش خش برگها .....
اونجا بازی فکری و کتاب خوندن با دایی کوچیکه که تقریبا هم سن و سال هم بودیم ....
.
.
.
یادش بخیر اون ایوون دراز با نرده های قهوه ای ..... و عکس چاپ شده ی دایی احمد روی دیوار خونه ی بابابزرگ که همیشه داشت به ماها نگاه میکرد ....
یادش بخیر اتاقک تنور و نون پزیِ توی حیاط شون و پنجره کوچولوی چوبیش که من عشق اینو داشتم که برم پشتش و ادای مغازه دار ها رو دربیارم .....
یادش بخیر حوض بزرگ بغل خونه شون که جز برای شستن دست هیچ وقت رغبت به رفتن کنارشو نداشتیم !
یادش بخیر دستشوئی درب و داغون پشت خونه که عزا میگرفتیم برای رفتن به اونجا مخصوصا شبها :/
یادش بخیر گاو و گوساله هاشون (اون زمانها که بچه بودم ) و وقتی که دور شاخهای گاو طناب بسته بود و بسته بودنش به نرده و خاله مشغول رسیدگی و دوشیدنش بود و منم مثلا دختر شجاع میشدم و از روی ایوون بهش نزدیک میشدم و گاهی دست به سرش میزدم و به خواهرای کوچولوم فخر میفروختم !
یادش بخیر بابابزرگ به گوساله میگفت گاوساله ...
یادش بخیر وقتی بچه بودیم بابابزرگ از توی گنجه ی اتاق وسطی ، بهمون بیسکوییت پتی بور میداد و مام شاد و شنگول یه استکان اب از خاله میگرفتیم و بیسکوئیت و اب میخوردیم !
یادش بخیر مغازه ی جلوی خونه ی بابابزرگ . به مغازه داره میگفتن مش بابا ! پول که دستمون می اومد میرفتیم ازش تخمه میگرفتیم یا خوراکی های دیگه .... اونموقع ها متعجب بودیم که اونجا چرا همه به تخمه میگن سِمِشکه !
یادش بخیر ....
(یه رود کوچولو هم از پایین ترین قسمت باغ جاری بود .... )
برای فوت بابابزرگ همگی تو خونه شون جمع بودیم ... ننه چقدر بی حال و منگ بود . همش میترسیدیم نکنه فشارش بزنه بالا ! چقدر یواشکی زیر نظرش داشتیم .....
یادش بخیر کل ظرفهای مراسم رو پشت خونه ی بابابزرگ زیر درخت ها چند نفری شستیم ........
هعی ... ننه هم که زیاد دووم نیاورد ....
یادش بخیر ....
دیگه به جز این چند تا عکس از باغ چیز دیگه ای نمونده !
(اینجا هم پایین ترین قسمت باغه که فقط اونجا مسطح بود)
خونه و زمین پشتش تقسیم شد .... درخت های باغ قطع شد . دیگه اونجا خیلی عوض شده !
با اینکه هنوز زمین سراشیبی باغ بابابزرگ سرجاشه و کسی هم قصد تقسیم و گرفتن اونو نداره ولی دیگه نمیشه اسمشو باغ گذاشت ! اونجا دیگه تبدیل شده به دره :(
* خدا همه ی اموات رو رحمت کنه ......
شادی روحشون صلوات .....
سلام
اینم چند تا از نقاشی های اولین روزهایِ کلاس اولِ دخترم
اون دختر قایم شده پشت درخت رو دیدین ؟ :)
سمت چپ یه مصدوم در بارون !
سمت راست خونه و خورشید شکلاتی و بستنی ای - الهام گرفته از تبلیغات بستنی . سمت چپ پری دریایی ! با اینکه کارتونش رو هم ندیده !
سمت راست تولد . سمت چپ زمین و مامان و باباش خورشید خانوم و اقای ماه !
سمت چپ فوتبال بانوان ! خورشید خانوم با موهای مدل کرده :)) سمت چپ خودش در اتاقش
نقاشی رویایی !
اینم اخرین برگ از اولین دفترش . املای خونگی 92/10/2 اونقدر توی کامنتام لبخند گذاشتم برای دفتر دخترم هم شکلک لبخند گذاشتم :))
* چقدر تنظیم سایز عکس سخت شده . توی فایر فاکس و کروم که انگار نمیشه اصلا ! توی اکسپلورر ویندوز 8 هم خیلی سخت تر از قبله :/ نا همگون بودن ها رو ببخشید . عکسها بزرگتر از اینه .....
سلام
از اوائل هفته قبل یهو همراه با تب ، معده درد گرفتم و بعد از خوب شدن تب ، درد معده همچنان ادامه داشت ...
دکتر گفت معده ام التهاب داره و دارو داد ..... گفت اگه تا 10 روز خوب نشد یا دوباره برگشت برم برای تست میکروب شناسی ....
دردش هنوز خوب نشده ، یهو درد دیگه ای شروع شد که از معده شروع میشد و به سمت راست میرفت و به پشت . کمی هم به سمت کتف راست ! همراه با کمی علایم ناراحت کننده ی دیگه !
یکی دو روز تحمل کردم ولی وقتی دیدم علایم سنگ و بیماری کیسه صفرا همینه و منم که یه سنگ 3 سانتی تو کیسه صفرا دارم و یه کوچولوشم توی مجرای صفراوی ، دیگه جای تحمل نبود !
البته این سنگو حدود 2-3 سالی هست که دارم و از همون موقع هم مراعاتشو میکنم و دکتر هم گفته تا درد ندارم نیاز مبرمی به عمل ندارم و منم منتظر دردش موندم ........
شب 5 شنبه از درد به خودم میپیچیدم . شوهرم گفت بیریم دکتر ؟ گفتم نه الان بچه ها زابراه میشن (تا حالا املای این کلمه رو ندیدم ! چطوری مینویسنش ؟؟؟) یه مسکن کدئین دار خوردم و کمی بعدش خوابم برد ....
دوباره ساعت حدود 4 صبح از درد بیدار شدم و بعد از نیم ساعت تحمل ، گفتم بریم بیمارستان ! <اونقدر هم حواسم بود که وضو بگیرم برای نماز صبح =) >
اونام بستریم کردن !
توی سرم دارو ریختن و توی اون 5 - 6 ساعتی که زیر سرم بودم کمی دردم بهتر شد
وقتی پرستار اومده بود برای وصل کردن سرم ازش جهت قبله رو پرسیدیم و اون گفت نمیتونه بذاره برم بیرون و همونجا باید نماز بخونم . منم در حالی که شوهرم سرم رو نگه داشته بود نماز صبحمو خوندم .
هر دفعه که کسی میومد بالای سَرَم و میفهمید درد در کدوم ناحیه و سنگ کیسه صفرا دارم بهم سفارش میکرد که نباید چیزی بخورم و میرفت .... صحبتش بود که جراح باید بیاد و سونو رو ببینه و .....
یعنی من واقعا خودمو برای عمل اماده میکردم
بعد حساب کتاب میکردم که تا عروسی برادر شوهرم چند روز مونده ؟ اووووم خب تا اون موقع بخیه هامو کشیدم ....
وای حالا چیکار کنم ؟ لباس ریحانه رو تموم نکردم ! یعنی تا چند روز بعد از عمل میتونم بشینم پای چرخ ؟؟؟
و ......
ساعت 6 و نیم به زور شوهرمو فرستادم بره خونه تا ریحانه رو بفرسته مدرسه
چقدر هم بهش سفارش کردم که نون تازه بخر براش لقمه درست کن . امروز جشن دارن باید عروسک و خوراکی ببره بهش یاداوری کن . موهاشو حتما ببند وگرنه اذیتش میکنه . مقنعه اش فلان جاست، بگیرش . دیر نبریشاااا .... ( اونم نون تازه خرید و لقمه و عروسک و خوراکی هم براش گذاشت ولی دفتر مشقشو نذاشت تو کیفش و معلمش دعواش کرد)
ساعت 9 و نیم صبح بود که منو یکی دیگه رو بردن برای سونوگرافی ...
بهم گفتن بخواب رو تخت . در حالی که یه مرد اونجا ایستاده بود . من پرسیدم سونوگراف اقاست ؟ گفتن اره !!!!!!! خانوم ندارین ؟ نه !!!
من ماتم برد ! یعنی چی ؟ مگه ممکنه ؟ تو شهر به این بزرگی ! این همه دم از اسلام و دین زده میشه اونوقت سونوگراف مرد برای زن ؟؟؟ به همین راحتی ؟؟؟ تازه این بیمارستان یه موقعی اسمش در رفته بود که مخصوص بانوانه و ....
من گفتم من سونوگرافی نمیکنم !
خانومی که اونجا بود با افاده گفت باشه . پس برو رضایت بده و مرخص شو !
به همین راحتی !
منم رفتم و در مراحل ترخیص ، پرستارای بخش هی بهم گفتن بابا بی خیال ! برو ! مگه میخواد چیکارت کنه ! این دکترش فلانیه ! خیلی عالیه ! گیرت نمیاد هااااااااا ! اصلا به تو نگاه نمیکنه که فقط به مانیتور نگاه میکنه ! (این دیگه از اون دروغا بود . من قبلا هم سونوی شکم و لگن انجام داده بودم و میدونستم اینا دارن الکی میگن) اشتباه نکن ! پشیمون میشی هااااااااااااااااااااااااااااا
من با لبخند گفتم من نمیگم دکترش بده یا هیزه . وسوسه ام نکنین من اجازه ندارم وقتی دکتر زن هست پیش دکتر مرد برم ! نمیتونم !
گفتن از کجا میخوای دکتر زن پیدا کنی ؟ اصلا دکتر زن نیست ! برو تا دیر نشده بگو پشیمون شدی ! برووووو
گفتم نه ! من پشیمون نمیشم !
گفتن خب باشه ... همراهت کو ؟
گفتم همراهم رفته بچه امو بفرسته مدرسه
خلاصه رفتم و رضایت دادم و خودمو مرخص کردم ! در حالی که متاسف بودم برای این مدیریت و این جریانات !
از همون حیاط بیمارستان زنگ زدم 118 و چند تا سونو گراف زن پیدا کردم و از یکیش برای همون عصر نوبت گرفتم . سنگ کوچولوی داخل مجرای صفراویم حرکت کرده بود و نمیدونم کجا قایم شده بود ولی قطر دیواره کیسه صفرا بیشتر شده بود و ملتهب بود .....
همچنان درد دارم .... قراره فردا برم پیش متخصص . باشد که با دارو سر و ته قضیه هم بیاد . نزدیک عروسی برادرشوهر حوصله ی عمل و عوارض اونو ندارم ! اخه خیلی کار دارم !
دیشب باز هم از درد به خودم میپیچیدم در حالی که هر چی به دکتر جراحم زنگ زدم بخاطر تعطیلات مطب نیومده بود . الانم با کدئین زنده ام !
* عزیزان و دوستان گرامی ! دکتر مَحرم نیست . این یک باور غلطه که از قدیم مونده ! و تا وقتی که دکتر زن هست و امکان رفتن پیشش وجود داره نباید برای بعضی بیماریها که نیاز به لمس و دیدن بدن داره پیش دکتر مرد رفت .
* بعضی از پرسنل بیمارستان واقعا ادم خوبی بودن . وقتی منو دیدن که حیرونم دنبال دکتر اورژانس و مامور بیمه و ..... اومدن و کارامو انجام دادن . خدا خیرشون بده . حتی یکی بخاطر من دروغ گفت به دکتری که داشت از بیمارستان بیرون می رفت ، گفت مهر داره که برام سونو بنویسه ؟ دکتره گفت نه . بعد دکتره مکث کرد و گفت از اقوامه ؟ اونم گفت اره ! دکتر نامرد هم مهرشو در اورد و برام سونو نوشت که برم بیرون انجام بدم . امیدوارم خدا اونو برای دروغی که بخاطر من گفت ببخشه و بهش جزای خیر بده ....
* عروسی 9 بهمنه . روز چهارشنبه ! یعنی حتما باید یه روز برای بچه ها مرخصی گرفت . اگه نخوایم درست برای مراسم برسیم باید دو روز مرخصی بگیریم . حالا یکی برگشته گفته جمعه (قبلش) میاین ؟ نمیدونم چرا یادشون نمی مونه که ما بچه محصل داریم !! ؟؟ !!
* قرار بود عروسیشون باشه اواخر شهریور ... که عمه ی عروس حدود دو ماه قبلش فوت کرد اونام عروسی رو انداختن برای 9 بهمن . که خاله ی من (که دخترعمه ی داماده ) فوت کرد ... و چون من از عروس توقع داشتم که همون شهریور عروسیشو بگیره و عقب نندازه ، پس نمیتونم بهانه بیارم و توی عروسی شرکت نکنم ! این اخر نامردیه !
سلام
یعنی اونقدر دیر و با ارامش و اسوده خاطر گازکشی رو انجام دادن که دیگه اشتهامون کور شد ! وقتی گفتن اومدن کنتور رو وصل کنن ، انگار یکی اومده شماره کنتور رو بخونه !
تنها لذتش این بود که ...
مطلب " سرما " رو یادتونه ؟ اون موقع نوشتم که دارن از ته خیابون پیاده رو ها رو میکنن برای گذاشتن لوله گاز ! و فقط یه کارگر اومده بود و دو روز کار میکرد 3 روز میرفت و پیداش نبود !
یکی نبود حالیشون کنه که به ما چه مربوطه ؟؟؟ ما که از خدامونه زودتر بیان وصل کنن !
* چه لذتیه مصرف اب گرم بدون ترس از تموم شدن کپسول !
* این یه ایده ی خیلی جالبه : سوسیس ماکارونی
* من از سیرابی بدم میاد ولی این نوعشو خیلی دوست دارم : سیرابی
* شهیدی با خالکوبی یک زن بر بدنش
* چند وقت بود مطلب شکلک دار نذاشته بودم . نه ؟؟؟
سلام ...
خواستم بگم که
از این بیلبوردها که من توی شهرمون ندیدم ولی اونایی هم که تهران دیدن بعد از کمی دیگه ندیدن ! از این بیلبورد ها توی بعضی شهرها نصب شده ....
و اصل مطلب اینکه ....
* محرم هم امد .....
حالا ایشالله تا اخر سال گازمون میاد !!!
البته همش تقصیر همسرم بود . نیومد صبحانه بخوریم منم یادم رفت و خوابم برد و .....
یعنی توش عین مواد مذاب سرخ و سوزان بود دسته هاشو که گرفتم شل و ابکی ور اومد و منم از ترس گذاشتم سر جاش تا سفت شه ! کم کم صدای چیریک چیریکش هم در اومد دلم کباب شد براش ! بیچاره سماور !
* حدس بزنین این چیه ؟
اینم از روزگار ما !
Design By : Pichak |