نوشـته های یه مـامــان
سلام
دیشب ، شب عید فطر ، وقتی لباسهای شسته شده رو از ماشین لباسشوئی توی سبد ریختم تا ببرم تو پارکینگ پهن کنم
بالای پله ها ، نمیدونم چی شد که یهو نزدیک بود از بالای پله به پایین پرت شم ! و بعد از کوبیده شدن به نرده و ریختن مقداری از لباسها ، تونستم سریع دستمو به نرده بگیرم و نیفتم !
تا چند ثانیه هاج و واج مونده بودم که چی شد ؟! فقط یادم هست ک یهو چشمم افتاد به اخرین پله و به نظرم فاصله مون قد 10 کیلومتر شد و همون وسط ِ افتادن یه فریاد هم زدم ! بعد متوجه کوبیدگی کف دستم و پشت پام و لرزش تنم شدم که این ترس و لرزش تا مدتی ادامه داشت !
کمی بعد شوهرم از مسجد برگشت درحالی که می لنگید ! بین راه خیلی تصادفی یه شیشه رفت توی پاشنه ی پاش و خونه جاری بود ... تا خودشو برسونه به دستشوئی 4 تا قطره هم روی موکت و پله چکید ...
دخترم تا خون ِ پای باباشو دید جیغ کشید !
با خودم فکر کردم ادمهایی ک همش دارن خون میبینن و همش تنشون می لرزه و توی ترس و دلهره ان چـــــــــــــی میکشن ؟!!! چقدر سخته واقعا هر روووووووز این همه دلهره و خون و زخمی و ترس !
طاعات و عباداتتون قبول ... عیدتون ... عیدتونم مبارک .....
* چطور این عید را شاد باشم وقتی تو دیگر نمیخندی عزیز دلم ؟
چطور برای عید شیرینی بخریم و لباس تمیز و نو بپوشم وقتی تو اینجور سفید پوش شدی عزیزکم ؟
چطور میشه مادر بود و از دیدن غم و درد مادران دیگه غمگین نشد ؟
چطور میشه انسان بود و این همه جنایت رو دید و هیچ نگفت ؟
یا غیاث من لا غیاث له .... ایا اونها جز تو فریاد رسی دارند ؟؟؟؟
* میگن وقتی در زمان امام علی ، ایشون شنیدن که از پای دخترکی یهودی خلخال کشیده شد ، فرمودند اگر برای این حادثه تلخ، مسلمانی از روی تاسف بمیرد ملامت نخواهد شد و از نظر من سزاوار است... ظلمی کوچک به دختری غیر مسلمان ! حالا امام زمان از دیدن این همه ظلم به کودکان مسلمان چه زجری میکشن ؟
Design By : Pichak |