سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نوشـته های یه مـامــان

سلامArabic Veil

اون روزها هر صبح همسرم نماز صبح میرفت حرم و حدود 8 صبح بر میگشت و استراحت میکرد و منم با خیال راحت تنها یا با همراهان میرفتم حرم و زیارت ...

 ای مولای من ای امیر اهل ایمان ، بنده ی تو و فرزند بنده ی و فرزند کنیزت بدرگاه تو امده و به عهد تو پناه اورده و قاصد حرم مطهر توست ...

ایا اذن میدهی ای مولای من در حرم مطهرت داخل شوم ؟

ایا ای امیر مومنان به حرمت داخل شوم ؟

ایا ای فرشتگان مقیم این درگاه داخل شوم در این مشهد ؟

ای مولای من ایا اذن میدهی همان طور که به یکی از دوستانت خواهی داد ؟

و اگر من قابل نیستم از تو که مظهر لطف خدائی این عنایت شایسته است .....

...

سلام بر تو ای امیر اهل ایمان

سلام بر تو ای حبیب خدا

سلام بر تو ای پدر حسن و حسین

...

 بارالها این قبر مطهر ولی توست ان کس که اطاعتش را بر ما امت واجب کردی و به گردن بندگانت بیعت خلافتش را گذاردی ...

من به قصد زیارتش به طمع ثوابی که برای اولیای خود بر این زیارت مهیا داشته ای امده ام ....

 

عشق بود خوندن این عبارات فارسی جلوی ضریح مولا با چشمای خیس .....Begging

خدایا ... هوس خوندن دوباره ی این ها رو دارم در همون جا ...

کلا من زیارت نامه ها رو به فارسی میخوندم . دلم میخواست بدونم چی دارم میگم ...

توی حرم اقا یه ابهتی بود ... مخصوصا جلوی ایوون طلا ... متاسفانه زنها از یه در دیگه از پشت حرم وارد میشدن و اول اون جلال و جبروت رو نمیدیدن و درک نمیکردن ... معمولا وقتی از دور به یه جا نگاه کنی اونجا رو کوچیک میبینی ولی حیاط حرم اون قدر کوچیک بود که اجازه ی زیاد دور شدن از اونجا رو بهت نمیداد و وقتی میخواستی از کنار در ساعت ، ایوون طلا رو نگاه کنی میشدی عین یه مورچه جلوی یه بارگاه رفیع !

موقع نماز هم اونجا مال اقایون بود . گفتم نماز ... نماز جماعت اونجا دو تا برگزار میشد در یک زمان و در کنار هم و نمازها هم شکسته برگزار میشد . زنها با یک روحانی و اقایون هم همین طور . و هر کدوم یه مکبر که با حنجره ی خودشون فریاد میزدن اللــــــــه اکبــــــــر ..... لا الــــــــله الا اللــــــــه .....

 

خیلی جالب بود ... توی مسجد کوفه هم موقع نماز ظهر یه عده موفق شدن برن توی مسجد و ما بیرون توی قسمت سر پوشیده ی حیاط و پشت درهای بسته نماز ظهر و عصرمونو کامل به جماعت خوندیم و صدای دو مکبر نوجوون که از ته دل اذکار رو فریاد میزدن یه جورایی متاثرم میکرد .... ( مسجد کوفه یکی از جاهاییه که میشه مسافر نماز رو اونجا کامل بخونه )

 

روزهایی که توی نجف بودیم بیشتر به انجام اعمال مسجد سهله و مسجد کوفه گذشت ... شب اول هوا بد نبود ولی از فرداش هوا کلا بارونی شد و بند هم نمی اومد .

بین راه نجف و کوفه که راه زیادی هم نبود و تقریبا به هم چسبیده بود ، مسجد حنانه رو بهمون نشون دادن . گفتن که وقتی سرهای بریده ی شهدا رو حمل میکردن اونجا بر زمین گذاشتن و از مسجد صدای ناله ای بلند شد شبیه ناله ی بچه شتر ... Beggingبخاطر همین اسمش رو گذاشتن حنانه

 از بین شهر های دنیا خداوند 4 شهر رو برگزید . شهر مدینه . بیت المقدس . مکه و کوفه ...

کوفه ... شهری پر از فضیلت ... شهری یاداور تنهایی مسلم ... یاداور نامه های مشتاق و .... شهری دلگیر و پر از غم ....... البته ما از شهر چیزی ندیدیم ! شایدم ازش رد شدیم و من متوجه اش نشدم ! نه کوچه ای نه مغازه ای نه رفت و امدی ... مسجد کوفه و سهله هم جایی بود که دور و برش خالی بود ... ایکاش کربلا هم همون طور دست نخورده میموند ... ایکاش اون قدر دور حرم اقا ، دور خیمه گاه ، تل زینبیه و .... این قدر خونه و مغازه نبود ! حیــــــــــف ! Beggingاصلا ادم حس کربلای اون موقع بهش دست نمیداد . دلم میخواست تل زینبیه همون جور تل و تپه باقی میموند نه یه بارگاه پله دار ! خیمگاه و مقام کف العباس همون جور در بیابون بود نه در حصار مغازه های رنگ به رنگ ....

 

مسجد سهله انگار در زمان ظهور امام زمان منزل حضرت میشه ... پیامبران زیادی هم اونجا زندگی کردن یا مقیم بودن . شب و روزی نیست که ملائکه به زیارت اون مسجد نیان و دعا در اونجا مستجاب میشه و .... مقام های زیادی داره که زائران در اون مقامها دو رکعت نماز میخونن و ثوابش رو به صاحب اون مقام هدیه میکنن و اکثرا بعد از خوندن نماز ها دعاهایی هم وارد بود که خونده میشد ... مقام امام صادق هم وسط حیاط بود که چون بارون بود روبروش زیر سقف خوندیم . کلا مسجد سهله عین مساجد مون یه مکان با چهار دیوار و سقف نبود . یه جاهاییش فقط سقفی گذاشته بودن و فرش داشت برای جلوگیری از بارون و افتاب . ولی دیوار دیگه و در نداشت یعنی چه جوری بگم مثلا وقتی زیر سقفش بودی باد میاومد دیواری نداشت که مانع یخ زدنت بشه فقط سقف بود که بارون نریزه سرت ! البته جاهای دیگه ای هم داشت که مثلا دو دیوار موازی داشت و  سر و ته اش باز بود !

نماز مغرب و عشا 15 بهمن رو اونجا خوندیم ... معمولا شوهرم از ما جدا میشد و اعمالش رو خودش تنها بجا می اورد . تنهایی بیشتر بهش مزه میداد . بچه ها هم باهاش رفتن و من راحت بودم ! در بین انجام اعمال دخترم خوابید بعد بیدار شد و منو پیدا کرد و اومد پیشم بعد کاروان میخواست حرکت کنه ایستاده بودن به بیان اخرین حرفها از فضیلت مسجد ولی خبری از شوهرم و پسرم نبود . من و مامان کمی نگران شدیم . دخترم گفت خدایا بابام گم نشه ... یهو بین جمعیت پسرمو دیدم که داشت دنبالمون میگشت ....

صبح ساعت 7 قرار بود برای مسجد کوفه ... دخترم به زور بیدار شد و بد اخلاق بود ...

باز همون راه طولانی تا سوار شدن به اتوبوس و بارون و سرمای هوا و ترس من از سرما خوردن بچه ها ...

 مزار میثم تمار و کمیل بیرون از مسجد کوفه و هانی بن عروه و مسلم بن عقیل و جایگاه مختار ثقفی رو هم داخل مسجد کوفه زیارت کردیم . گفتم جایگاه مختار چون توی کتاب تحریفات عاشورا خوندم که نوشته بود قبر مختار در مسجد کوفه نیست اما عده ای که میخواستن مقام مختار رو گرامی بدارن خواستن که اونجا براش مقبره ای بسازن و اونجا مکان اصلی قبرش نیست و قبرش بیرون از مسجد کوفه است .  اهان گفتم مختار ... یه تابلو بزرگ هم از عکس مختار خودمون ( فریبز عرب نیا ) زده بودن وسط یکی از جاده شون !

خونه ی امام علی هم ما رو بردن . میگن اونجا خونه ی خواهرشون بوده که موقع اقامت ایشون در کوفه در اختیارشون بوده . اونجا اتاقهایی برای امام حسن و امام حسین مشخص کرده بودن که یه خورده با عقل من جور در نمی اومد ! امام حسن و امام حسین در زمان شهادت پدر شون بزرگ بودن و ازدواج کرده بودن و حتما خونه ای برای خودشون داشتن پس نمیشه براشون توی اون خونه اتاق در نظر گرفت ! ولی محل غسل و کفن امام علی اونجا بوده ... Begging  یه چاه اب هم تو خونه بود ... یه خونه با نقشه ی قدیمی ولی بازسازی شده . دالان دالان و تو در تو .....

 

اون موقع که ما رفتیم خونه ی امام علی خلوت بود . یه اقای عراقی با چوب پر دار راهنمایی میکرد که این اتاق امام حسن و امام حسینه ... یه پنجره ی فلزی تعبیه شده بود برای انداختن نذورات . بعد اون اقائه با چوبش به شونه ی خانومهایی که به اون پنجره چسبیده بودن میزد و یاداوری میکرد که کمک تونو بندازین ! بعد هم میگفت از سمت راست برین و از سمت چپ برگردین ... یه جوری میگفت که ادم میترسید پول ننداخته از اتاق کوچولو بره بیرون !!! وقتی بیرون اومدیم دیدیم مادرشوهرم هنوز تو مونده ! یهو چنان شلوغ شد که نمیشد فهمید کی به کیه ! کاروان معطل ... مادرشوهرم تو مونده بود و دخترشم که رفته بود دنبالش نیومد ... هر چی صبر کردیم نیومدن . همسرم هم رفت به جمع اونها پیوست ! کاروان رفت ... مدیر کاروان به من و مامان و خاله گفت شماها برین اونها خودشون بعدا بیان ! بعد از مـــــــــــــــــــــــــــــــــدتی اومدن ! کفش مادرشوهرم زیر دست و پا مونده بود و نتونسته بودن پیداش کنن برا همین دیر شد !!! باز شوهرم ازمون جدا شد و با پسرم تنها رفتن تو حال خودشون . ما هم نمیشد نمازهای مقام ها رو زیر بارون بخونیم و فقط یه جا نشستیم هی نماز خوندیم و نماز خوندیم و بعد از نمازها دعای مخصوصش و بین نماز با سر و کله و دست به سوالای دخترم جواب دادم و هی بیسکوئیت باز کردم و اب دادم و .... سر رو صدای مداحهای زیادی که قدم به قدم پشت و جلو و چپ و راستمون نشسته بودن که صدا به صدا نمیرسید و با لب خونی هم نمیشد فهمید روحانی کاروان داره چه کلماتی رو برامون میخونه و .....اون قدر کاروان کنار هم کنار هم نشسته بودیم که موقع نماز انگشت پامون میرفت توی چشم اون یکی ها ! یکی از مداح هاشون که دقیقا کنارمون بودن بود اون قدر صداش بلند بود که هم مامانم هم یه اقای دیگه شاکی شدن اقا جون اروم تر بخون ما هم حرفای روحانی مونو بشنویم اخه !

بین نمازها و از بس چادر و پاچه شلوار و جورابامون خیس بود و اون جا که نماز میخوندیم در و دیوار نداشت هی میلرزیدیم و از سرما نای بلند شدن رو هم نداشتیم !!! موقع نماز ظهر دخترم رفت پیش باباش و نماز ظهر رو بدون مزاحم خوندم ... فکر اینکه امام علی اینجا نماز میخوندن و ابن ملجم رو که همونجا خواب بود رو بیدار کردن و فزت و برب الکعبه گفتن مو به تن مون راست میکرد مخصوصا بعد از دیدن محراب مسجد کوفه ....Begging

 

وسط حیاط مسجد چند جایگاه بود . یکی جایی که امام علی اونجا قضاوت میکردن . یکی جایی که در زمان حضرت نوح و به گل نشستن کشتی شون ، اب از اونجا به زمین فرو رفت که یه حوض ساخته بودن و یه جا هم جایی که پیامبر از اونجا به معراج رفتن و جایی که به دستور امام علی تشتی از اب لجن اوردن و دورش رو پرده گذاشتن و دختری رو که شکمش بزرگ شده بود و فامیل و برادراش اون رو برای جاری کردن حد پیش امام اورده بودن بود که بعد از نشستن توی تشت پر از لجن زالوئی از بدنش خارج شد و این قضاوت عجیب در ذهن ها موند و جایگاه تشت هم مقدس شد .

وسط حیاط که سنگ فرش سفید بود عین دریاچه شده بود . وقتی کاروان خواست برگرده و میخواست سه ضلع مسجد رو برگرده تا در خروجی ، من و مامان دلمون طاقت نیاورد و بدون کفش رفتیم وسط حیاط و اون جایگاهها رو از نزدیک دیدیم و میان بر زدیم و زودتر به کاروان رسیدیم .

کفش ها رو بیرون از مسجد یا حیاط حرم باید تحویل کفشداری میدادیم ... وقتی یک کاروان می اومد و یه عده زیاد کفش تحویل میدادن خادمین کفشداری ها یه تعداد سبد یا سطل لاستیکی بزرگ شماره دار میدادن و افراد کفشها رو یه جا توی اون میریختن ... بعد مجبور بودیم پا برهنه روی حصیر های اب گرفته و فرشها و موکت های خیس قدم برداریم و خیس تر بشیم .

حدود 2 بعد از ظهر بر گشتیم هتل ، بعد از ناهار شوهرم خسته بود و خوابید و بچه ها هم مشغول دیدن برنامه کودک بودن که من و مامان و بقیه رفتیم حرم ...... بعد از ماجرای شب اول ، مواظب بودیم همدیگه رو گم نکنیم و اول از همه یه زمان و یه مکان مخصوص قرار میذاشتیم و بعد میرفتیم توی حرم .... اخرین شب بود و فرداش قرار بود بریم سامرا ...

همیشه توی حیاط حرم گروه گروه ایرانی ها نشسته بودن و روضه خونی و سینه زنی میکردن . ما هم کنار یه گروه مینشستیم ... یا تنهایی تو حیاط دل مون برامون روضه میخوند ... من میدونستم که نمیتونم دوباره بیام و این اخرین بارمه ذکر وداع رو با سوز و دلتنگی خوندم .... 

سلام و رحمت و برکات خدا بر تو باد ای امیر اهل ایمان

با تو از خدا تقاضای وداع میکنم و از تو رعایت و نظر لطف میطلبم ....

پس ای فرشتگان حق مرا از شاهدان و گواهان اهل ایمان بنگارید

پروردگارا این زیارت را اخرین عهد من در زیارت او قرار نده

پس هر گاه مرا قبض روح کردی و دیگر به زیارتش نائل نشدم من در مرگ خود گواهی میدهم بر انچه در حیاتم گواهی دادم که علی امیر اهل ایمان است ...

پروردگارا دلهای ما را مطیع و خاضع در اطاعت و قبول نصیحتشان و محبت و حسن خدمت و تسلیم اوامرشان بگردان .....

 

وقت بر گشت اون گروه از فامیل مونو که هم زمان با ما حرکت کرده بودن رو توی حیاط حرم دیدیم و کلی از دیدن هم خوشحال شدیم . یکی از اون خانومها که برای بار سوم اومده بود ما رو سر مزار علما و بزرگانی برد که توی حرم مدفون بودن ... خوش به سعادت شون چه جایی دفن بودن ...

بعد از شام بقیه باز هم رفتن حرم ولی من نتونستم ..... موندم تو هتل ... در حسرت زیارت دوباره .... موندم کنار دخترم .....

اون روز اخر توی هتل الغری نجف ، بیرون از اتاقهامون سر و صدای زیادی بود . یه عده ایرانی انگار شاکی بودن همه از زن و مرد بیرون ایستاده بودن و یکی حرف میزد و گله میکرد و میگفت نباید با ما این کارو میکردین ... این رسمش نبود و .... رفت تو اتاق و در و بست ! بعد اون یکی میگفت سید حالا که حرفاتو زدی وایسا حرف منم گوش کن ... سید .... ( من داشتم از کنارشون رد میشدم فقط همین قدرشو شنیدم ) خلاصه اون روز اخری بیرون اتاقها مون انگار یه خبرایی بود ...

اون شب وقتی من و دخترم تنها بودیم یکی محکم به در اتاق مون کوبید و سر و صدای بیسیم و برو و بیا بود . در رو که باز کردم یه اقایی بود با بیسیم که دو تا ایرانی زن و مرد کنارش بودن و یه نگاهی به داخل انداختن و گفتن انجا نه اینجا اتاق فلانیاست و .... بعد یه پسر جوون که مال هتل بود و چند ساعت قبلش یه هدیه ای به دخترم داده بود پرسید چند نفر الان تو این اتاقن ؟گفتم فقط من و دخترم هستیم . اجازه گرفت و اومد داخل اتاق و پرسید کسی تو حمومه ؟ گفتم نه . در حموم و باز کرد و توشو نگاهی کرد . Surpriseبعد زیر تخت رو نگاه کرد و چند تا لگد زد به کف اتاق و رفت ... پرسیدم چیزی شده گفت نه ولی قیافه اش چیز دیگه ای نشون میداد .... در رو که بستم شنیدم یه مردی داشت میگفت شما می اید امام رضا ما با شما این جوری رفتار میکنیم ؟

ساعت از 12 شب گذشته بود که بقیه اومدن به بقیه که گفتم چی شده بود بعضیاشون گفتن چرا در رو باز کردی ! گفتم صدای بیسیم و حرف زدن ایرانی ها می اومد برو بیایی بود . گفتن نباید میذاشتی بیاد تو ! گفتم در باز بود تازه بیرون هم ایستاده بودن و رفت و امد بود ! اخرش نه ما فهمیدیم چی شده بود نه همراهان قانع شدن که در باز کردن و راه دادن شون اشتباه نبود !!!Ruminate

* اطلاعاتی در مورد مسجد کوفه  و مسجد سهله  و اماکن مذهبی دیگر در عراق منسوب به امام زمان

 


نوشته شده در پنج شنبه 89/12/19ساعت 10:8 صبح توسط سایه|


Design By : Pichak