سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نوشـته های یه مـامــان

سلام

 

یادتونه قبلا از برنامه ریزی های دخترم نوشته بودم ؟ که هی از ازدواج حرف میزد ؟ و ما بهش میگفتیم که اینقدر از این حرفا نزنه و الان باید به فکر نقاشی و بازی و برنامه کودکش باشه ....

حالا بر میگرده میگه : بابا ! اگه شما مردین ، مامان هم مرد ، بازم من و داداش برای بازی (با کامپیوتر)باید بیست بگیریم ؟ ( قانون بازی پسرم اینه که برای هر 20 نیم ساعت میتونه بازی کنه )

چند روز بعد هم گفت : بابا اگه شما مردین برای بازی باید از مامان اجازه بگیریم ؟

داره برام حرف میزنه که من بزرگ شدم یه ماشین قرمز برای خودم میخرم و خودم رارنگی میکنم ، بعد اگه یه اقایی اومد برام (اینو اروم میگه) اونوقت من دیگه رارندگی نمیکنم میذارم اون رارندگی کنه ....

پول خورد های قلکشو میشموره و با خوشحالی بهم میگه : مامان ! من پولدار شدم ! اگه یه اقایی اومد (باز هم این کلمه رو اروم میگه) و بهم گفت زن بهم پول بده منم بهش پول میدم ! (عجیب اینه که باباش هیچ وقت به من نگفته زن !)

میخواستیم از خیابون رد شیم میگه : دستمو محکم بگیرین یه وقت چار قاچ نشم !

داداشش میخواست قلم نی شو بتراشه .... بدو رفت مداد تراش اورد

داره ماهیای اکواریوم رو به پسر دائیم نشون میده و اسمشونو بهش میگه که به لجن خور گفت لقن شور ! (همیشه درست میگفت ها . این بار 5 - 6 بار هی گفت لقن شور )

داره دفتر نقاشیشو به باباش نشون میده و حرف میزنه که گفت اینو خاله حمید کشید ..... گفتیم خاله حمید ؟؟؟؟ !!! میگه اره خاله حمید ! شوهر عمو غ ! (زن عموش اسمش حمیده است)

* بابام اینا و دایی بزرگه ام با خانواده اش 2 روز اینجا بودن ..... چقدر خوش گذشت .... هر بار که بیرون رفتن میخواستن که منم باهاشون برم ، منم از خدا خواسته ....... روز 5 شنبه هم همگی توی یه مراسم خیلی قشنگ شرکت کردیم ....


نوشته شده در سه شنبه 91/1/22ساعت 11:33 صبح توسط سایه نظرات ( ) |


Design By : Pichak