نوشـته های یه مـامــان
سلام
امروز توی وبلاگ یکی از دوستام یه لینک داده بود برای شرکت در یک نظر سنجی . بازش کردم و یه عکسی توجهمو جلب کرد :
عکس جوونی که زیرش نوشته بود چهلم شهید حجت الله رحیمی ....
برام سوال شد که چطور شهید شد ؟
توی جستجو هام اینها رو پیدا کردم :
نحوه شهادت دانشجوی بسیجی حجت الله رحیمی
کاری ندارم نحوه ی کشته شدنش ، شهادت بوده یا نه ...... کاری ندارم که شاید هر روزه خیلیا این طور کشته بشن .... شهید بودن یا نبودنش چیزیه بین اون و خدا ... چه به زبون بقیه بیاد یا نه ، ولی مهم این بود که این بسیجی عاشق خدا بود و عاشق رفتن ..... و به ارزوش رسید ......
چه او شهید واقعی باشه یا نباشه ، ولی بدجور عطر شهادت از رفتارش و وصیت نامه اش میاد ....
خوش به حالش ......
میخواستم وبلاگمو بروز کنم ولی اون چیزی که میخواستم بنویسم کجا و این کجا ..........
خدا رحمتش کنه ....
خدا همه ی ما رو بیامرزه .....
* امسال قبل از عید توی وسیله های قدیمی ام ، نامه ای رو که دائی شهیدم حدود یک ماه قبل از شهادتش به من 6 ساله نوشته بود رو پیدا کردم ... تاریخ نامه مال 9 تیر 64 بود . توش برام نوشته بود سلام منو به بابا و مامان و ننه بزرگ و بابابزرگ و خاله ها و بقیه ی دائی ها برسان و عوض من سمیه و سحر رو روبوسی کن .... با خودم گفتم ای بابا ! دائی ام یه چیز ازمون خواسته بود ولی هنوز که هنوزه انجامش ندادم ! نامه رو همراه خودم بردم شمال . خونه ی یکی از خاله ها و دو تا دائی ام که رفته بودم همرام بردم و نامه رو نشون شون دادم و سلام دائی شهید رو رسوندم ... سحر و سمیه رو هم دو تا بوس ابدار کردم و گفتم این سفارشی بود از طرف یکی که بهم سفارش کرده بود و بعد نامه رو نشون شون دادم ......
* چه دعایی کنمت بهتر از این ، که کنار پسر فاطمه ، هنگام اذان سحر جمعه ای از سال جدید ،پشت دیوار بقیع ، قامتت قد بکشد در دو رکعت ، به نمازی که نثار حرم و گنبد بر پا شده ی حضرت زهرا بکنی ....
ایام شهادت شون رو تسلیت میگم ....
Design By : Pichak |