سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نوشـته های یه مـامــان

سلام

نمیدونم سر چه موضوعی بود که شوهرم داشت یه جوری مثل دعوا باهام صحبت میکرد ( نمیدونم اب سماور خشکیده بود یا همون قضیه ی رنگی کردن موکت بود یا یه چیز تو همین مایه ها )  دخترم این جور موقع ها با عصبانیت میاد جلو و از اون فردِ مثلا دعوا شده ، حمایت میکنه و اون فردِ دعوا کننده رو محکوم . با عصبانیت و اخم به باباش گفت : من وقتی بزرگ شدم و شما کوچولو شدی کامپیوتر رو خاموش میکنم !!! باباشم الکی ژست ترسوها رو گرفت و گفت نه نه خاموش نکن .... بعدشم رفت روی تخته وایت بردش باباشو کشید با دستهای پیچ پیچی !

 

دخترم فکر میکنه وقتی که اون بزرگ بشه ، ماها کوچیک میشیم بعد اون میاد در جایگاه ما و ما میریم در جایگاه اون . این طرز فکرشو خیلی جاها نشون میده و ما هم فقط میخندیم ...

 

_ بابا این زن توئه ؟ _ کی ؟ با سرش به من اشاره کرد و گفت : همین دختر بابابزرگ !

 

بابا من میخوام بزرگ شدم دربازه گان بشم ، سوباسا بشم ، به دربازه گل بزنم !

تو تلویزیون یه دختری نشون میداد که داشت با یه بزغاله بازی میکرد . موهاشو قشنگ بسته بود . من اون دختره رو نشونش دادم و گفتم ببین این چقدر نازه ؟ میخوای عین اون بشی ؟ با تعجب گفت : یعنی من بزغاله بشم ؟

تولد امام رضا بود و باباش شیرینی خریده بود . معمولا توی تولد اماما برا بچه ها خوردنی میخریم و چیپس و پفکی و یه جشن کوچولو میگیریم . وقتی که فهمید تولد امام رضاست گفت امام رضا هم میاد تولدش ؟ وقتی فهمید امام رضا نمیاد گفت : چرا نمیاد ؟ امام رضا از این شیرینی ها میخوره ؟ اخه دهن داره تو نورش . دندونم داره ! ( منظورش از نور همون صورت نقاشی شده از ائمه توی کتاباست )

 

داشتم یه فیلم هندی نگاه میکردم از فیلمهای قدیمی شاهرخ خان . ( اقا خارجی خانوم هندی ) داستان فیلم اینجوری بود که یه خاله ای خواهرزاده ی یتیمشو با خون جیگر بزرگ میکنه و 8 ساله میشه که میفهمن یه عموی پولدار داره و عموئه ( شاهرخ خان ) میخواد بچه رو ببره خارج و خاله با اینکه نمیخواد اما مجبور میشه کاری کنه خواهرزاده ازش دل بکنه و بره . برای همین سرش داد و بیداد میکنه و از خونه میندازتش بیرون . اینجای فیلم من برای دخترم توضیح میدم که خاله ی پسره این حرفو زد که پسره با عموی مهربونش بره و دلش تنگ نشه ... پسر کوچولو گریون در خونه ی خاله اواز میخونه و میگه چرا منو از خودت میرونی و .... خاله در رو باز نمیکنه ولی تو خونه عکس پسره رو بغل میکنه و گریه میکنه ... یهو دیدم دخترم داره زاااااااااااااااار میزنه ! هم تعجب کردم هم خندم گرفت ... گفتم چی شده ؟ دخترم با گریه گفت این چه مسخره بازیه ! هی دوست داره هی دوست نداره ، هی دوست داره هی دوست نداره ! بغلش کردم دختر دل نازکمو ...

 

این فیلم های به ظاهر خوب و عاطفی که این قدر روی بچه ها تاثیر داره فیلمهای اکشن و ترسناک چه تاثیر بدی میتونه داشته باشه ! حالا هی من میگم تلویزیونو خاموش کنین این فیلم برای ریحانه خوب نیست این اقا پسر میگه نه جای حساسشه اینا مگه چیه ... از این بدتراشم دیده ! چه استدلال مزخرفی !

* کارتون وال ئی رو دیدین ؟ خیلی قشنگ و عاطفیه !


نوشته شده در سه شنبه 89/10/28ساعت 9:58 عصر توسط سایه نظرات ( ) |


Design By : Pichak