سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نوشـته های یه مـامــان

سلام

وای مردم این چند روزه ...
امتحانای غیر حضوریم تموم شد . اخریاش خیلی خوب نبود !
امروز هم میان ترم زبان دارم و از فردا هم تا چند روز مهمون داریم ...

یه مدت بود امیدوار بودم بتونم رشته ی تحصیلیمو تغییر بدم . کتابای تخصصیشو نخریدم و کلاساشو نگذروندم بلکه بشه عوضش کرد ... یه بار سوال کردم و گفتن نمیشه . دوباره رفتم تموم مشکلاتمو براشون گفتم و گفتم که هر کاری میکنم نمیشه همه چی بهم گره خورده و نمیتونم این رشته رو بگذرونم ولی بعد از کلی خواهش و تمنا اونها گفتن اگه در گروه فلان باشی میشه ولی اگه نباشی نمیشه و حتی با تغییر اموزشگاه و ناحیه و شهر هم تغییرش نمیشه داد ، اخرش قانون (!) اجازه ی اینکار رو بهشون نداد ! واقعا که ! ( فکر نکنین من از قانون خوشم نمیاد اعصابم از این خورد میشه که برای هر قانونی تبصره ای هم میشه گذاشت . اینها خودشون کاراشون دقیق از روی قانون نیست ولی یه جاهایی الکی قانون رو بهانه میکنن  )
انگار دنیا رو سرم خراب شد ! حوصله ی این رشته ی پر خرج و اعصاب خورد کن و پر واحد عملی رو اصلا ندارم ... وقتی که اینو انتخاب کردم کسی بهم مشاوره نداد. حالا میگن مشاورامون براتون توضیح میدادن که کدوم رشته ها خیلی کم واحد عملی داره و بدرد زندگی خانواده میخوره و کدومها برای ایجاد شغل و کار مفیده . نمیشه که هر کسی بیاد بگه من پشیمون شدم عوضش کنین ! به برای دوستام داشتم تعریف میکردم گفتم : خودوم کردوم که لعنت بر خودوم باد ( لطفا با لهجه بخونین )


اون خانوم مغازه دار نزدیک خونه مون یادتونه ؟ از اون ماجرا تا همین دو روز پیش ندیدمش . بعد از ظهر تو گرما بعد از گند زدن توی اخرین امتحان و نا امید شدن از تغییر رشته ، داشتم با لب و لوچه ی اویزون برمیگشتم خونه که دیدم یهو از خونه اش اومد بیرون . بهم گفت کجایی ؟ یه مدته ندیدمت ! هنوز دهن باز نکرده خودش گفت بچه ها امتحان دارن مامانا گرفتار میشن ... گفتم خودمم امتحان دارم ! گفت ا ... خوب پس حسابی سرت شلوغه برو برو مزاحمت نشم ..... شوهرم گفت خوبه طلسم شکسته شد . گفتم نه بابا خودم یه بار (فقط یه بار) خواستم برم مغازه اش ولی چون تو مغازه اش پر از خانوم بود نرفتم .

اکثر امتحاناتم دقیقا افتاده بود توی روزهای فرد که من کلاس زبان هم دارم . یعنی ساعت ? بعد از ظهر تو ظل گرما (این جوری مینویسن ؟ ) اماده میشدم میرفتم برای امتحان . ? میرسیدم خونه دوباره ? و نیم اماده میشدم میرفتم کلاس ? برمیگشتم خونه ... این بچه ها هم اون قدر بد عادت شدن که هر بار که می اومدم خونه دستمو نگاه میکردن که چی خریدم ! یکی از تنبیهاتی هم که باباشون براشون گذاشت همین بود که دفعه ی بعد که مامان کلاس داره نباید بستنی بخره !

حالا همه ی اینا یه طرف وقت خداحافظی من و دخترم یه طرف . گفته بودم که اوائل دنبالم راه افتاده بود . الانم اگه من مقررات و مراسمات خداحافظی رو کامل بجا نیارم بازم همون اش و همون کاسه است . وقتی میخوام برم میاد تا دم در و اول با لبخند میگیم خداحافظ . بعد بای بای . بعد یه بوس . بعدش هر دو کلمه ی رمز رو میگیم : نقشه حل . این یعنی خداحافظ . بعد من میخوام در رو ببیندم دخترم میگه مامان داری میای بستنی بخر ... رنگی رنگی باشه اگه نداشتن قرمز بخر . اگه نداشتن کیم بخر اگه نداشتن سبز بخر . اگه نداشتن سبز پررنگ بخر ........ همش من باید بگم باشه باشه باشه .... بعد باز دارم در رو میبیندم میگه مامان اب نباتم بخر ... باز خداحافظ ... بای بای ... نقشه حل ... بوس مامان بوس نکردم ... بوس هم که انجام شد و در بسته شد از پشت در باز داد میزنه مامان خداحافظ ... بای بای ...... این وسط یکی دو تا هم بوس هوایی رد و بدل میشه
اوفــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ !
یه وقتایی دیرم شده هی باید تند تند بهش بگم برو بابا برات کارتون بذاره ... داد بزنم : فلانی براش کارتون بذار ... برو عزیزم برو تو ... بیا این ادامسو بگیر برو با داداش بخور ... بیا این شکلات مال تو ... معلمم دعوام میکنه دیر برم هااااا ...
یه وقتایی هم هی اشک تو چشمش جمع میشه وسط اون مراسم خداحافظی میگه مامانم منم باهات میام ... سرو صدا نمیکنم ... بچه ی خوبیم ... مامااااااااااااااان .... نرو ... بابا برام کارتون نمیذاره ... بستنی بخریا ... مامان نرو ... منم میام ... بوس ! بوس نکردم ... بای بای ... مامان مامان بوس ابدار ....
هی منو از سر کوچه برمیگردنه تا دم در  ! بعضی وقتا واقعا بدبخت میشم تا برم !

سوار اتوبوس واحد بودم و خودمو برای پیاده شدن اماده میکردم که چشمم افتاد به یه دختر کوچولو که بغل مامانش ولو بود و خوشحال هم نبود . یه شلوار قرمز خیلی خوشرنگ هم پاش بود ... گفتم وااااااااااااای چه شلوار خوشگلی داری ! چقدر خوشرنگه ادم دلش میخواد بخورتش ! یهو دیدم مامانش و خواهر بزرگه اش (حدود دبیرستانی) گل از گل شون شکفت و شروع کردن به تشکر و قربون صدقه و دعا به جون من !!! خواهره گفت هر لباسی براش میخریم میگه زشته و فقط تو خونه میپوشه اینم به زور تنش کردیم میگفت همه مسخره ام میکنن ... مامانش میگفت خدا شما رو رسوند !!!!

همون روز برگشتنی توی اتوبوس دو تا خانوم داشتن با هم حرف میزدن ... یه پسر کوچولو هم کنارشون بود که بعد از کمی به یکی از اون خانوما گفت ادامس داری ؟ اونم کیفشو گشت و گفت نه ... الهی ... ببخشید تموم شده ... واااااای .... حالا همین جور هی اظهار شرمندگی میکرد که من از تو کیفم ادامس در اوردم و دادم بهش چنان ذوق کرد و مامانش هی تشکر و ذوق و دعا به جون خودم و اموات راه انداخت که تعجب کردم ! مثل اینکه پسره لج ادامس کرده بوده و مدتی غر زده و داشته از تشنگی میمرده ولی وصیت کرده بود که تا ادامس نیاد من اب نمیخورم !!! طفلک ادامسه تو دستش بود و یه نصف بطری اب رو تموم کرد و بعدش هم پیاده شدن !

دیگه اگه همون روز یه مورد دیگه پیش میومد من کم کم به ناجی بچه ها بودنم یقین میکردم !

شوهرم یه چند تا ماهی عجیب غریب خریده بود . یکی شون عین مار ماهی بود قدشم حدود ?? - ?? سانت (گفتن اسمش اذرخشه). یکی شبیه کوسه ماهی کوچیک (فک کنم اسمش فنکوسی بود)و یکی هم گنده و تپل که تنش عین وزغ خال خالی بود ...( فروشنده بهش میگفت صندوقی)
اذرخشه خیلی گوشه گیر بود . همه اش لابلای صدفها و مرجانها و زیر اکواریوم دنبال یه گوشه ی دنج میگشت . شوهرم و پسرم عاشقش شده بودن . یه مدت که گذشت یه ماهی پاره پوره تو اکواریوم پیدا شد ! هیچ کس حدس نزد ممکنه چه بلایی سرش اومده باشه ... همگی جمع شده بودیم جلوی اکواریوم و داشتیم با لذت ماهیا رو نگاه میکردیم که یهو ... اذرخش عین یه مار پرید یه ماهی کوچیکو به دهن گرفت و عین قرقی در رفت !!!!!!!!!!!!! خدای من چنان وحشتی افتاد به جونمون که تا یه مدت همه مون دهنمون باز مونده و و با چشای گرد شده همش میگفتیم وااااااااااااای ! وااااااااای ! خیلی خیلی وحشتناک بود ! مو به تنمون سیخ شد ! طفلک اون ماهی کوچیک ...
شوهرم با عجله همین طور که زیر لب میگفت : فروشنده گفته بودا ... اخ اخ ... ماهیای جدید رو جدا کرد . تازه فهمیدیم که بعله ! شوهر جان رفتن ماهی گوشتخوار خریدن و فروشنده گفته بود که نخرین این ماهیا بچه ماهیاتونو میخورن ... شوهرمم با خودش فکر کرده بود که بچه ماهیامون که توی مهد کودک شونن و اینام که دهن شون کوچولوئه ... دیگه نمیدونست عین مار دهنشون بزرگ میشه !!!!! وقتی برد پسشون بده ماهی فروشه خندید و گفت میدونستم برمیگردونیشون !

* چرا هر چی گل میکاریم تو باغچه مون خشک میشه ؟

* این تو اف هام بود : هشدار هشدار هشدار اگر متوجه مهربانی ناگهانی ، گل خریدن ، ظرف شستن و.... از جانب شوهر خود شدید فریب نخورید !!! آنها در کمین کادوی روز مرد هستند


نوشته شده در پنج شنبه 90/3/19ساعت 2:24 عصر توسط سایه نظرات ( ) |

سلام
همش هی میخوام به درسام برسم هی این سدی نمیذاره ! خوبه ؟ از درسام زدم اومدم اپیدم ؟
کارای دخترمو مینویسم ...

یه روز دیدم خانوم ســــــــــــاکت نشسته پشتشو کرده به بقیه داره با یه چیزی ور میره . نگاش کردم یهو ترسید ! بعله ! یه خرابکاری جدید ! یه واشر کوچولوی فلزی فرو کرده بود تو انگشتش و هر کاری میکرد در نمی اومد ! اون قدر حلقه اش کوچیک بود که به دستش فشار می اورد و گوشت دستش از دور طرف حلقه باد کرده بود !!! حالا میخواستم یکم تکونشم بدم از ته دل فریاد میکشید و زار زار گریه میکرد !
یاد چند سال پیش افتادم ... پسرمم همین کارو کرده بود و انگشتشو فرو کرده بود توی سوراخ یه اسباب بازی . بعد زار زار گریه میکرد و برای خودش نوحه میخوند ( با گریه نواجش میداد که ... وای دیگه انگشت ندارم ... باید انگشتمو ببرن ... اوهو اوهو اوهو من بی انگشت چیکار کنم ... اوهواوهو  )  

* نواجش (navajesh)نوحه سرایی مازندرانی ها در سوگ و ماتمه که به صورت بدیهه سراییه و شامل اتفاقهای واقعی و سرگذشت و ... که واقعا بعضیا چنان اهنگین و وزن دار ، جملات رو پشت هم قطار میکنن که ادم متعجب میشه  

یهو یادم اومد دقیقا چند روز قبلش ما همون فیلمو دیده بودیم . شوهرم نه که خلاقه ، همیشه از صحنه های جالب ! () فیلم و عکس میگیره البته وقت فیلم گرفتنش اعصاب مون خورد میشه ولی بعدا کلی میخندیم به اون ماجرائه ...
خلاصه هم فهمیدم دخترم از کجا این فکر به کله اش زده هم اینکه چقدر از اتفاقهای دور و برش درس عبرت میگیره !!!

حالا با چه بد بختی ای ما این حلقه ی فلزی رو از دست این دختره در اوردیم بماند !

یه شب شوهرم دهان شویه تو دهنش بود که دخترم یه سوالی ازش پرسید و شوهرم با سر جوابشو داد . دخترم با یه حالت نازی پرسید بابا مگه زبون نداری ؟

اون موقع که توی سفر عید مریض شده بود و بی اختیار ، یه بار با خودش زمزمه میکرد که : ای پشت نادون ... ابروم رفت !

 همون روزای اولی که میرفتم کلاس زبان ، یه روز دخترم متوجه رفتنم شد و گریه و زاری راه انداخت ... منم دیرم شده بود گفتم زود برمیگردم ... برات بستنی میخرم ... خداحافظ ... موچ ... بعد در رو بستمو زود زدم بیرون ... صدای گریه اش رفت به هوا ........ سر کوچه یکم ایستادم تا مطمئن بشم اروم شده ... یهو دیدم صدای گریه اش خیلی نزدیک شد ! در و باز کرد و بدو بدو دنبالم اومد تا سر کوچه !!!  با ناراحتی بردمش تو خونه و باباشو صدا کردم و بچه رو سپردم بهش . با قول کارتون دیدن کمی اروم شد و من راه افتادم ... چه جگر خراش بود برام  الان دیگه خدا رو شکر با خنده بدرقه ام میکنه . چون میدونه براش بستنی جایزه میخرم و وقتی من نیستم میتونه کارتون ببینه

ذکر نمازش : سبحان ربی الانانا و بحمده (rabi al anana)

یه شب داشتم درس میخوندم و همه خواب بودن و دخترمم هم مست خواب بود . اومد و گفت مامااااان ! تنم پوشک بپوش ! من یه نگاهی بهش کردم و گفتم حالا برو بخواب بعدا تنت میپوشم ! اونم رفت و خوابید کنار باباش ... بعد از کمی رفتم سراغش تا بذارمش تو رخت خوابش . خیس بود  تنبل خانوم قبل از خواب دستشوئی داشته ولی حال دستشوئی رفتن نداشته !!!

 داشتم لباسشو عوض میکردم ... یه نگاهی به تنش کرد و بهم گفت : مامان چرا خدا به ادم شیر بچه داده ؟ بعد قبل از اینکه نگام کنه خودش کلا حرفشو تغییر داد و گفت : نه ! چرا مامانا برا بچه هاشون شیر ( شیر گاو ) میخرن ؟ عجب کلکیه این دختره !!!

بابا دستم درد میکنه ! برام چسب درد بزنین تا خوب بشه

اون قدر حرف میزنه میزنه میزنه میزنه که ادم دیوونه میشه ! تازگیا که وقتی حرف میزنه انگار داره فریاد میزنه ! همش باید با دست اشاره کنم که ولوم رو بیار پایین ! یا بهش تذکر بدم که کر شدم اروم تر حرف بزن ...
کلا هیچ راهکاری برای ساکت کردنش موثر واقع نشده جز یه راه ! همه ساکت بودند ناگهان ... ای گفت ! اینم از تجربیات بچگی هامون !البته اون موقع ها فحش و بدوبیراه هم به دم اون موجود میبستن ولی ما فقط مثلا میگیم سوسک قهوه ای یا مارمولک زبون دراز یا گرافلو ( البته ترجمه فارسیشو گذاشتن گروفالو )

 اون قدر دخترم بدش میاد از این موجودات مخصوصا گرافلو که تا مدتها سکوت میکنه  آی کیف داره ! تازگیا اگه بگم همه ساکت بودند یهو با نگرانی میگه مامان خواهش میکنم نگو گرافلو !!!

البته یه روش دیگه هم کشف کردیم . مجسمه بازی . این جوریه که دخترم مثل مجسمه هر بار به یه حالت ( دستها باز حالت متعجب خندون یا ...) مجسمه میشه و ما باید کاری کنیم تا بخنده . اون قدر خوب خودشو نگه میداره و نمیخنده که تا مدتی از زبونش در امانیم  

* از پیشنهادات جدید استقبال میشود

* هر وقت بچه ای یهو ساکت شد ، بدونین حتما داره خرابکاری میکنه یا شیطنت یا شیطنت همراه با خرابکاری !

* سدی جون فقط بخاطر تو بروز کردم . اون حرفای بالا هم شوخی بود ناراحت نشده باشی ؟

* فعلا نصفه نیمه در ییلاق بسر میبریم !

* امتحان قبلی رو نزدیک بود یادم بره ! ساعت ? امتحان بود و ساعت ? و ربع کلاس زبان . همش فکر میکردم ? و ربع امتحان دارم . با خیال راحت نشسته بودم سر سفره و ناهار میخوردم و با خودم برنامه میریختم که بعد از ناهار میشینم یه ? - ? ساعت قشنگ درس میخونم ... که یهو دیدم واااااااااااای ?? دقیقه دیگه امتحانه و من اصلا اماده نیستم !!!!!! بدو بدو رفتم و همین جوری دادمش . باشد خداوند مددی بفرماید

* این اکواریوم مون نشتی داشت ! کل سیستمشو خالی کردیم و چسب کاری و دوباره تزئینات و دوباره هم ! به شوهرم گفتم اگه بار سوم نشت کنه خودم میشکونمش ! خونه مون شده بود عین ساحل دریا . پر از ماسه ! این بچه ها چه اون کوچیکه چه اون بزرگه مشغول مجسمه سازی با ماسه و اتشفشان سازی و چلوندن و !!! ماهیا هم توی تشت بزرگ وسط حال !!!

* به سلامتی یکی از ماهی هامونم زائید . ده تا از جوجه هاشو  نجات دادیم . بقیه رو خدا رحمت کنه  ( رفتن تو شکم بقیه ) و اون ?-?? تا ماهی مرده ی دیگه مونو


نوشته شده در پنج شنبه 90/3/19ساعت 2:23 عصر توسط سایه نظرات ( ) |

زهرا که عنایتش به دنیا برسد 

باشد که به فریاد دل ما، برسد 

یا رب سببى ساز که در روز حساب 

پرونده ما به دست زهرا برسد

سلام
میلاد حضرت زهرا رو به همه تبریک میگم و روز زن و مادر رو هم به همه ی زن ها و مادر ها ...

اصلا حوصله ی بروز کردن نداشتم ولی برای میلاد بانو نمیشد چیزی نذاشت ...
امیدوارم خودشون کمک مون کنن تا عاقبت بخیر بشیم

* امروز شوهرم بیدارم کرد و هدیه اشو نشونم داد . یه اکواریوم به ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن بزرگی ! البته این یکی دو روز گذشته در تکاپوی خریدن وسایلش بود ولی نمیدونستم اینو میخواد برای روز زن بهم هدیه کنه !!! من چیکار کنم حالا ؟ چطور ابراز شعف کنم که ناراحت نشه ؟ اخه من اصلا از اکواریوم خوشم نمیاد !!!! از نگه داری هر موجود زنده ای تو خونه بدم میاد ! از یه مسئولیت و نگهداری و تمیزکاری جدید ... از یه نگرانی جدید ... از یه دکوراسیون جدید ...
خودم که همش فکر میکنم نکنه این اکواریوم وا بره و اون همه اب مثل سیل بریزه تو اتاق و شیشه هاش خورد بشه تو کل خونه و ماهیاش زیر دست و پا و سوراخ سمبه ها برن و ....
از مردن حیوونا بدم میاد . از اینکه یهو بیای ببینی یکیشون مرده !
از اِشغال شدن اتاق بدم میاد . البته این اکواریوم فقط کل اپن اشپزخونه رو اِشغال کرده !!!
?? - ?? سال قبل هم که اکواریوم داشتیم و من اون قدر ابراز تنفر میکردم که شوهرم میگفت به اونا حسودیم میشه ! البته شایدم میشد . اون موقع تازه ازدواج کرده بودیم شوهرم تا از بیرون می اومد یه راست میرفت کنار ماهیا و همش نگاهشون میکرد و چشم ازشون بر نمیداشت . همش مراقبت از اونا همش نگرانی برای اونا ....... وقتی مسافرت هم میرفتیم یه مصیبت جدید داشتیم . غصه خوردن برای اونا ....

بهتره همین الان اعلام کنم که من همون چرخ خیاطی ژانومه ای که حدود دو هفته قبل خریده برام رو به عنوان هدیه روز زن قبول دارم و اکواریوم و نگهداری و تماشاش مال خودشون !

* دیروز اولین امتحان این دوره رو دادم و بازم یه گند جدید ! برای ثبت نام این دوره دوباره ? قطعه عکس و مدارک گرفتن و گفتن برای گرفتن کارت فلان موقع باید بیاین . منم همین کار رو کردم ولی گفتن چون قبلا اینجا امتحان دادین کارت همون کارت قبلیه و دیگه براتون صادر نشده !!! خب عزیز من مگه ازار دارین دوباره عکس و مدارک میگیرین و نمیگین که کارت قبلی باید همراتون باشه !!!
هی پاسم دادن به هم و هر کی یه دستوری صادر کرد که اگه فلان کس اجازه بده میتونی بری سر جلسه ... امتحان بده اما برگه تصحیح نمیشه !!! بگو برات کارت جدید بزنن ... نمیتونیم کارت جدید بزنیم ... خلاصه مدیر جان فرمودن این بار برو و امتحان بده از دفعات بعدی حتما همرات باشه ... هوووووووووه ! اخرش به یکی شون گفتم منو یادتون نیست ؟ دوره ی قبل اولین امتحان کارتم گم شده بود ... منو یادش بود  تازه بهم هم گفت خسته نباشین  امتحانم هم خوب دادم خدا رو شکر ...

* سه شنبه باید ? دقیقه توی کلاس زبان در مورد راهکارهایی برای بهبود وضعیت حمل و نقل برون شهری و درون شهری در کشور صحبت کنیم !!!!!!! هر چی به این مربی مون میگیم اقا جون ( این اصطلاحه هااااا مربی مون خانومه )ما این مطلبو به فارسی هم نمیتونیم بگیم چه برسه به فارسی ! به خرجش نمیره که ! اصلا به ما چه مربوط ! مگه ما وکیلیم ، وزیریم ، نماینده ی ملتیم ؟
نشستیم با بچه ها گفتیم خب حالا بشینیم فارسیشو دربیاریم بعد یه جوری برگردونش میکنیم بعد هم تمرین برای مکالمه اش . خب حالا چه کاری میشه برای بهبود حمل و نقل کرد ؟
چیزی به مغزمان نرسید جز افزایش وسایل حمل و نقل و تعریض جاده ها و خیابونا ... خب حالا چطوری این دو جمله رو کشششششششش بدیم تا ? دقیقه بشه ؟

* چه تلخه امروز برای بچه هایی که مادراشون اسمونی شدن ... خدا بهشون صبر بده ...
خدا به همه ی مادرا سلامتی بده تا کل خانواده سلامت و شاد بمونن ...

* مامان جونم دوست دارم ... امیدوارم که ...........

* دستور العملى از حضرت فاطمه زهراسلام اله علیها :
پیامبر اکرم بر من وارد شد، فرمود:اى فاطمه! نخواب مگر آن که چهار کار را انجام دهى: قرآن را ختم کنى، و پیامبران را شفیعت گردانى، و مؤمنین را از خود راضى کنى، و حجّ و عمره اى را به جا آورى.
این را فرمود و شروع به خواندن نماز کرد، صبر کردم تا نمازش تمام شد،
گفتم: یا رسول اللّه! به چهار چیز مرا امر فرمودى در حالى که بر آنها قادر نیستم!
آن حضرت تبسّمى کرد و فرمود:چون قل هو اللّه را سه بار بخوانى مثل این است که قرآن را ختم کرده اى،
و چون بر من و پیامبران پیش از من صلوات فرستى، شفاعت کنندگان تو در روز قیامت خواهیم بود،
و چون براى مؤمنین استغفار کنى، آنان همه از تو راضى خواهند شد،
و چون بگویى: سُبحانَ اللّه وَ الحَمدُ للّه وَ لا اِلهَ اِلاَّ اللّهُ وَ اللّهُ اکبرُ، حجّ و عمره اى را انجام داده اى


نوشته شده در دوشنبه 90/3/2ساعت 11:22 صبح توسط سایه نظرات ( ) |


Design By : Pichak